#شعر
هیچکس جز تو نخواهد آمد
هیچکس بر درِ این خانه نخواهد کوبید
شعلهی روشن این خانه تو باید باشی
هیچکس چون تو نخواهد تابید.
چشمهی جاری این دشت تو باید باشی
هیچکس چون تو نخواهد جوشید.
سرو آزادهی این باغ تو باید باشی
هیچکس چون تو نخواهد رویید.
باز کن پنجره، صبح آمده است
درِ این خانهی رخوت بگشای
باز هم منتظری؟!
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمیگوید برخیز که صبح است، بهار آمده است.
خانه خلوتتر از آن است که میپنداری
سایه سنگینتر از آن است که میپنداری
داغ، دیرینتر از آن است که میپنداری
باغ، غمگینتر از آن است که میپنداری
ریشهها میگویند ما تواناتر از آنیم که میپنداری
هیچکس جز تو نخواهد آمد
هیچ بذری بیتو روی این خاک نخواهد پاشید
خرمنی کوت نخواهد گردید.
هر کجا چرخی بیچرخش تو
هر کجا چرخی بیچالش و بیخواهش تو
بیتواناییِ اندیشه و عزم تو نخواهد چرخید.
اسب اندیشهی خود را زین کن
تک سوار سحر جاده تو باید باشی.
و خدا میداند
که خدا میخواهد تو "خودآ"یی باشی بر پهنهی خاک.
نازنین!
داس بیدستهی ما
سالها خوشهی نارستهی بذری را میچیند
که به دست پدران ما بر خاک نریخت.
کودکان فردا
خرمن کِشتهی امروزِ تو را میجویند.
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ، در نگاه فردا
هیچکس بر تو نخواهد بخشید.
باز هم منتظری؟!
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمیگوید برخیز که صبح است، بهار آمده است
تو بهاری آری
خویش را باور کن.
#مجتبی_کاشانی
@Freebook