بورخس میگه هرکس فقط دوبار در روز میتونه آزادی واقعی رو تجربه کنه، یکبار ظرف آخرین دقایق قبل از خواب و یکبار هم توی اولین دقایق بعد از بیداری، درست همون لحظاتی که آدم از زمان خالی میشه و دیگه هیچی رو بجا نمیاره، فقط توی همون دقایق کوتاهه که همهچیز دقیقا همونجوریه که واقعا هست، اما به محض اینکه حافظه برگرده، به محض اینکه بفهمی هیچی از دیروز دست نخورده، به محض اینکه یادت بیاد کجای زندگی وایسادی و به محض اینکه بدونی یکساعت دیگه باید کجا باشی، اونوقته که دیگه نه آفتاب آفتابه و نه آسمون آسمون، و همهچیز دوباره میشه همونی که همیشه بود