_مامان! نیستی؟
+چرا تو آشپزخونه ام.
با ذوق گفتم:«مامان من و بنفشه رفتیم مدرسه کارنامه گرفتیم. با یه بدبختی بهمون دادن چون ولی همراهمون نبود. حالا مژدگونی بده نمره هامو بگم.»
همونطور که از پله ها بالا می رفتم صدای خندشو شنیدم. با صدای پر عشقش گفت:«من وقتی میدونم همه بیسته چرا مژدگونی بدم؟»
لبخند زدم. به سمت اتاقم رفتم و لباس فرممو با لباس راحتی عوض کردم. به آشپزخونه برگشتم و مامانو از پشت بغل کردم. مامان ترسید و هینی کشید. کنار گوشش گفتم:«بابا نیس که هول نکن! منم.»
اخمی کرد و طلبکار پرسید:«این حرفا رو از کی یاد گرفتی چشم سفید؟ تو مدرسه جای درس بهتون این چیزا رو یاد میدن؟»
خندیدمو گونه ی نرمشو بوسیدم. می دونستم حرفاش شوخیه. به خاطر اختلاف سنیه کممون خیلی با هم راحت بودیم.
_مامان جان اتفاقاً این حرفای مضحک رو توی خونه از تو و بابا یاد گرفتم. به هرحال دختر مجرد دارین تو خونه زشته وقتی تو اتاق یه کارایی انجام میدین در باز باشه!
مامان کفگیر به دست به سمتم اومد و گفت:«تو مارو دیدی؟»
لبمو غنچه کردم و انکارانه گفتم:«نه اصلاً!»
_راستشو بگو فریحا!
+اوووم داشتم اتفاقی رد می شدم چشمم افتاد بهتون کنجکاو شدم تا آخر ببینم ولی خب گوشیم زنگ خورد!
با اینکه می دونست دارم اذیتش می کنم؛ اما خواست با کفگیر دنبالم کنه که تند از آشپزخونه زدم بیرون
...........ـــــــــــــــــــــــ...ــــــــــــ
طبق عادتم روی صندلیه توی تراسم نشستم و به جنگل روبه روم خیره شدم. همیشه این قسمت از خونه بهم آرامش می داد. مخصوصاً توی زمستون که برف میومد و جنگل سفید می شد!
آب پرتقالمو سر کشیدم و دوباره روی میز کنارم گذاشتمش. سرظهر بود و آفتاب مستقیم به چشمام می تابید برای همین به اتاقم برگشتم و اسپیلتو زدم.
همینطور که روی تخت لم داده بودم یهو گوشیم زنگ خورد. با غرغر از جام بلند شدم و به سمت گوشیم رفتم. با دیدن اسم بنفشه سریع جواب دادم.
_سلام بنفشه خانوم. یه زنگ نزنی ببینی مردم یا زندم!
+علیک سلام فری خانوم. خوبه من زنگ زدم!
_وظیفته!
بنفشه به تندی گفت:«باشه چرت نگو! زنگ زدم بگم لباس بپوش بریم بیرون. حوصلم پوکید انقدر به درو دیوار زل زدم!»
بی حوصله گفتم:«ولم کن حال داریا! هوا به این گرمی وسط تابستون کجا میخوای بری؟»
_همیشه ی خدا غر بزن باشه؟ اصن تو کار دیگه ای جز غر زدن بلدی؟
خندیدم و گفتم:«آره خیلی کارا!»
+مثلا یه نمونه مثال بزن!
_خوشگل بودن! خوشگل بودن هنر می خواد که تو نداری.
بنفشه با خنده گفت:«دوستان فیلم جدید گودزیلاها شکر زیاد میخورن با بازی درخشان فریحا خودشیفته رفت برای اکران! لباس بپوش 10 دقیقه دیگه جلو خونتونم!»
و قطع کرد! چقدر از اینکه کسی بدون خداحافظی قطع کنه بدم میاد و نسبت به این موضوع آلرژی دارم!
یه لباس دم و دستی پوشیدم و جلو آیینه ایستادم. آرایش مختصری کردم و از اتاقم بیرون رفتم. همین که خواستم از جلوی در اتاق مامان رد بشم یهو در اتاقش باز شد و اومد بیرون.
دست به سینه ایستاد و گفت:«کجا؟»
+بنفشه زنگ زد گفت بریم بیرون منم دارم میرم. چیزی لازم نداری بخرم؟
_نه خوش بگذره. مواظب خودت باش.
بوسه ای براش تو هوا فرستادم و خدافظی کردم. تند کفش پوشیدم از خونه زدم بیرون.
#Part1 #Part2