ارسالی
این داستان اصغر اقاست راننده ماشین های سنگین
جادههای تلخ
صدای باد از لابهلای درزهای کابین رد میشد. شب بود و کیلومترها از خانه دور. جاده پیش رو، بیانتها و بیرحم بود. رانندگی ماشین سنگین، شغل نیست؛ یک جنگ است، جنگ با جاده، با گرانی، با تنهایی و بیعدالتی.
صبح با صدای گلایه زنم خانه را ترک کردم:
"این چه زندگیه؟ قسط، گرونی، دوری! بچهها باباشونو نمیبینن، شببیداریات واسه چیه؟"
حق داشت. پسرم یک بار گفت: "بابا چرا همیشه خوابی؟" دلم شکست. چه جوابی داشتم؟ وقتی به خانه میرسم، خستگی مجال دیدنشان را نمیدهد.
بیعدالتی سایهای همیشگی روی زندگی ما رانندههاست. صاحب بار قیمت را نصف میکند و اگر اعتراض کنیم، دفعه بعد بار نمیدهد. پلیس جریمه مینویسد، حتی وقتی مقصر نیستیم. پمپبنزینها سهمیه را قطع میکنند، و ما کیلومترها در بیابانها سرگردان میمانیم. اما هیچکدام صدایمان را نمیشنوند. شاید چون خودمان همیشه سکوت کردهایم؛ انگار عادت کردهایم به اینکه زیر چرخ این سیستم له شویم.
در جادههای خراب، جانمان را به خطر میاندازیم؛ اما کسی نمیپرسد این رانندهها که بار مملکت را میبرند، چگونه زندگی میکنند؟ شبها در کابین سرد، به این فکر میکنم که آیا زنم توانسته چیزی برای سفره پیدا کند؟ یا بچهها بیغذای کافی خوابیدهاند؟
اما باز هم ادامه میدهم، چون اگر ما نباشیم، چرخ این کشور نمیچرخد. هرچند خودمان، همیشه زیر چرخهایش ماندهایم.
@ettehadieiran
این داستان اصغر اقاست راننده ماشین های سنگین
جادههای تلخ
صدای باد از لابهلای درزهای کابین رد میشد. شب بود و کیلومترها از خانه دور. جاده پیش رو، بیانتها و بیرحم بود. رانندگی ماشین سنگین، شغل نیست؛ یک جنگ است، جنگ با جاده، با گرانی، با تنهایی و بیعدالتی.
صبح با صدای گلایه زنم خانه را ترک کردم:
"این چه زندگیه؟ قسط، گرونی، دوری! بچهها باباشونو نمیبینن، شببیداریات واسه چیه؟"
حق داشت. پسرم یک بار گفت: "بابا چرا همیشه خوابی؟" دلم شکست. چه جوابی داشتم؟ وقتی به خانه میرسم، خستگی مجال دیدنشان را نمیدهد.
بیعدالتی سایهای همیشگی روی زندگی ما رانندههاست. صاحب بار قیمت را نصف میکند و اگر اعتراض کنیم، دفعه بعد بار نمیدهد. پلیس جریمه مینویسد، حتی وقتی مقصر نیستیم. پمپبنزینها سهمیه را قطع میکنند، و ما کیلومترها در بیابانها سرگردان میمانیم. اما هیچکدام صدایمان را نمیشنوند. شاید چون خودمان همیشه سکوت کردهایم؛ انگار عادت کردهایم به اینکه زیر چرخ این سیستم له شویم.
در جادههای خراب، جانمان را به خطر میاندازیم؛ اما کسی نمیپرسد این رانندهها که بار مملکت را میبرند، چگونه زندگی میکنند؟ شبها در کابین سرد، به این فکر میکنم که آیا زنم توانسته چیزی برای سفره پیدا کند؟ یا بچهها بیغذای کافی خوابیدهاند؟
اما باز هم ادامه میدهم، چون اگر ما نباشیم، چرخ این کشور نمیچرخد. هرچند خودمان، همیشه زیر چرخهایش ماندهایم.
@ettehadieiran