#اعتراف
سلام.
برمیگردیم به 5 سال پیش وقتی که من و دختر خالم 13 سالمون بود.
آقا ماه رمضون بود و من و دختر خالم تصمیم گرفتیم روزه بگیریم برای اولین بار.
این دختر خاله ی ما اومده بود چند روزی رو پیش من بمونه.
روزی که روزه گرفتیم با کلی اصرار و راضی کردن مامان بنده رفتیم سوپری خوراکی و کلی چیز میز خریدیم که وقتی اذان گفت شروع کنیم خوردن.
ساعت طرفای 4 ظهر بود که من بشدت احساس گرسنگی کردم و نتونستم طاقت بیارم میخواستم برم یواشکی خوراکی مورد علاقمو باز کنم بخورم که دیدم دختر خالم درحالی که ایستاده بود و دستش تا ته توی خوراکیا بود به چشام زل زده.کلی اون روز خندیدیم.حیفه اون چند ساعتی که گرسنگی کشیدیم واقعا😂😂
سلام.
برمیگردیم به 5 سال پیش وقتی که من و دختر خالم 13 سالمون بود.
آقا ماه رمضون بود و من و دختر خالم تصمیم گرفتیم روزه بگیریم برای اولین بار.
این دختر خاله ی ما اومده بود چند روزی رو پیش من بمونه.
روزی که روزه گرفتیم با کلی اصرار و راضی کردن مامان بنده رفتیم سوپری خوراکی و کلی چیز میز خریدیم که وقتی اذان گفت شروع کنیم خوردن.
ساعت طرفای 4 ظهر بود که من بشدت احساس گرسنگی کردم و نتونستم طاقت بیارم میخواستم برم یواشکی خوراکی مورد علاقمو باز کنم بخورم که دیدم دختر خالم درحالی که ایستاده بود و دستش تا ته توی خوراکیا بود به چشام زل زده.کلی اون روز خندیدیم.حیفه اون چند ساعتی که گرسنگی کشیدیم واقعا😂😂