#اعتراف
سلام
همونطور که اون دوستمون تعریف کرد که رفتن تو شیشه منم یاد خاطرم افتادم خب بزارین بگم، من همراه خانوادم رفته بودیم خرید عید. یه مغازه لباس فروشی دیدم اولین بارم بود که میرفتم اون مغازه، انقدر که خسته بودم اصلا به در توجه نکردم پامو گذاشتم رو پله محکم خودمو هول دادم داخل جوری خوردم به شیشه که همه ی مشتریا و فروشنده های مغازه هه برگشتن سمت در و نگاه کردن از بس که صداش بلند بود
خودمو زدم به اون راه اومدم ریلکس وارد شم فکر کردم در و باید هول بدم برم تو محکم هولش دادم دوباره صدای بلند داد هرکی تو مغازه بود از خنده داشت میمرد نگو دره کشویی بوده
دیگه همونجوری که داشتم میومدم تو، عقب عقب برگشتم و محو شدم😔😂
سلام
همونطور که اون دوستمون تعریف کرد که رفتن تو شیشه منم یاد خاطرم افتادم خب بزارین بگم، من همراه خانوادم رفته بودیم خرید عید. یه مغازه لباس فروشی دیدم اولین بارم بود که میرفتم اون مغازه، انقدر که خسته بودم اصلا به در توجه نکردم پامو گذاشتم رو پله محکم خودمو هول دادم داخل جوری خوردم به شیشه که همه ی مشتریا و فروشنده های مغازه هه برگشتن سمت در و نگاه کردن از بس که صداش بلند بود
خودمو زدم به اون راه اومدم ریلکس وارد شم فکر کردم در و باید هول بدم برم تو محکم هولش دادم دوباره صدای بلند داد هرکی تو مغازه بود از خنده داشت میمرد نگو دره کشویی بوده
دیگه همونجوری که داشتم میومدم تو، عقب عقب برگشتم و محو شدم😔😂