#اعتراف
سلام خوبین
من دبیرستانی که بودم از دایی همکلاسیم خوشم میومد و فامیل دور هم بودیم و تو مراسما میدیدمش این دوست ما تو مدرسه تعریف داییشو میکرد میگفت میخوایم براش زن بگیریم براش دنبال دختر با خانواده و خوبی هستیم آقا من تا اینو شنیدم گفتم باید اون دختر من باشم از قضا چند روز بعدش توی شهرمون مراسم عروسی بود خانواده دوستمم میومدن من برای این عروسی خیلی به خودم رسیدم و حسابی چیتا پیدان کردم شب عروسی امدم از جلوی خانواده اینا رد بشم آقا چشمتون روز بعد نبینه پام گیر کرد به سیم با صورت خوردم زمین هر چی ابرو داشتم رفت داییه هم خندش گرفته بود منو میگی از اونجا سریع فرار کردم 😐😭😂
ولی بماند منو در نظر داشتن آخرشم خودم زنش شدم🥹😂
سلام خوبین
من دبیرستانی که بودم از دایی همکلاسیم خوشم میومد و فامیل دور هم بودیم و تو مراسما میدیدمش این دوست ما تو مدرسه تعریف داییشو میکرد میگفت میخوایم براش زن بگیریم براش دنبال دختر با خانواده و خوبی هستیم آقا من تا اینو شنیدم گفتم باید اون دختر من باشم از قضا چند روز بعدش توی شهرمون مراسم عروسی بود خانواده دوستمم میومدن من برای این عروسی خیلی به خودم رسیدم و حسابی چیتا پیدان کردم شب عروسی امدم از جلوی خانواده اینا رد بشم آقا چشمتون روز بعد نبینه پام گیر کرد به سیم با صورت خوردم زمین هر چی ابرو داشتم رفت داییه هم خندش گرفته بود منو میگی از اونجا سریع فرار کردم 😐😭😂
ولی بماند منو در نظر داشتن آخرشم خودم زنش شدم🥹😂