Фильтр публикаций


عــشــــــق ڪــــمـــ اســت،

مــن تـــــــو را بــراے

هرچــه ڪه از عــشـــــــق بــهتــر اســتــ

دوســتـــــــ خــواهم داشــت ..!‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌🌱

👤 #احمد_شاملو
🏷 #جملات_عاشقانه

@eshghoaramsh


در زمان جوانی، درویشی پیش من آمد و اثر گرسنگی در من دید.

مرا به خانه خود خواند و گوشتی پخته پیش من نهاد كه بو گرفته بود و مرا از خوردن آن، كراهت می‌آمد و رنج می‌رسید.

درویش كه آن حالت را در من دید، شرم زده شد و من نیز خجل گشتم.

برخاستم و همان روز، با جماعتی از یاران، قصد «قادسیه» كردیم. چون به قادسیه رسیدیم راه گم كردیم و هیچ گوشه‌ای برای اقامت نیافتیم.

چند روز صبر كردیم تا به شرف هلاک رسیدیم. پس، حال چنان شد كه از فرط گرسنگی، سگی به قیمت گران خریدیم و بریان كردیم و لقمه‌ای از آن، به من دادند.

خواستم تا بخورم، حال آن درویش و طعام گندیده یادم آمد. با خود گفتم این، جزای آن است كه این درویش، آن روز از من خجل شد.

🏷 #داستان_کوتاه

@eshghoaramsh


چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده‌ای را متقاعد کنی، آزاد است؟

📚 جاناتان مرغ دریایی
👤 #ریچارد_باخ
🏷 #برشی_از_کتاب

@eshghoaramsh


زندگی برای آدم بی‌فکر همیشه راحت است. خورد و خواب است، و رفتار بهایم [چهارپایان].

اما وقتی پای فکر به میان آمد، تو بهشت هم که باشی آسوده نیستی. مگر چرا آدم ابوالبشر از بهشت گریخت؟ برای این‌که عقل به کله‌اش آمد و چون‌وچرایش شروع شد.

خیال می‌کنید بار امانتی که کوه از تحملش گریخت و آدم قبولش کرد چه بود؟ آدم زندگی چارپایی را توی بهشت گذاشت و رفت به دنیای پر از چون‌وچرای عقل و وظیفه، به دنیای پر از هول و هراس بشریت.

📚 نون و القلم
👤 #جلال_آل_احمد
🏷 #حکایت

@eshghoaramsh


ای‌ به‌ ره‌ِ جستجوی‌، نعره‌‌زنان‌ دوست‌، دوست‌
گر به‌ حرم‌ ور به‌ دِیر، کیست‌ جز او؟ اوست‌، اوست‌

پرده ندارد جمال ‌غیر صفات‌ جلال‌
نیست‌ بر این‌ رخ‌ نقاب‌، نیست‌ بر این‌ مغز پوست‌

جامه‌دران،‌ گل‌ از آن‌ نعره‌زنان‌ بلبلان
غنچه‌ بپیچد به‌ خود، خون‌ به‌ دلش‌ توبه‌توست‌

دم‌ چو فرو رفت‌‌هاست‌، "هو"ست‌ چو بیرون‌ رود
یعنی از او در همه ‌هر نفسی‌ "های‌ و هو"ست‌

یار به‌ کوی‌ دل‌ است‌، کوی‌ چو سرگشته‌ گوی‌
بحر به‌ جوی‌ است‌ و جوی‌ این‌‌همه‌ در جستجوست‌

با همه‌ پنهانیش،‌ هست‌ در اعیان‌ عِیان‌
با همه‌ بی‌رنگی‌اَش‌ در همه‌ زو رنگ و بوست‌

یار در این‌ انجمن‌ یوسف‌ سیمین‌ بدن‌
آینه‌‌خانه‌ جهان، او به‌ همه روبه‌‌روست‌

پرده‌ حجازی‌ بساز یا به‌ عراقی‌ نواز
غیر یکی‌ نیست‌ راز؛ مختلف‌ از گفتگوست‌

مخزن‌ اسرارِ اوست‌ سرّ سویدای‌ دل‌
در پی‌اَش‌ اسرار باز دربه‌‌در و کوبه‌کوست‌

👤 #حکیم_سبزواری
🏷 #گلستان_شعر

@eshghoaramsh


هنر چیزیست که با آن میشود کثافتی مثل زندگی را تحمل کرد.

👤 #فریدریش_نیچه
🏷 #سخن_بزرگان

@eshghoaramsh


عاشق شده ام به آن گناهی که تویی
از سینه ی من گذشت آهی که تویی

دریا بودم ابر شدم کوچیدم
به کوه زدم به عشقِ ماهی که تویی

👤 #بیژن_ارژن
🏷 #ابیات_ناب

@eshghoaramsh


یاد بگیریم آسان بگیریم و از زندگی لذت ببریم. زندگی ارزش غصه خوردن برای اشتباهات گذشته را ندارد. به یک لبخند و یک نگاه از روی عشق ایمان داشته باشید.

🏷 #جملات_مثبت

@eshghoaramsh


غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب دیده از این رهگذر دریغ مدار

👤 #حافظ
🏷 #شاه_بیت

@eshghoaramsh


🎵 بعد از تو
👤 #محسن_چاوشی
🏷 #موسیقی

@eshghoaramsh


وقتی قلبم در دل تو می‌تپد
چه جوری از خودم بگویم؟
وقتی اسم تو را صدا می‌کنند
من برمی‌گردم
چه جوری اسمم یادم بماند؟
من که دیگر من نیستم!

👤 #عباس_معروفی
🏷 #جملات_عاشقانه

@eshghoaramsh


من حتی زمانی که
در کنارِ تو هستم
"مشتاقم برای تو"

این مصرع
زیباترین تفسیر
از عشقِ میان ماست..

👤 #ناظم_حکمت
🏷 #جملات_عاشقانه

@eshghoaramsh


اے ڪہ در بَرَم نیستے...
شبت چگونہ گذشت؟
شباهنگام بہ من اندیشیدے؟
ڪمے آہ ڪشیدی؟
اشڪ در چشمت حلقہ زد...
آمادہ گریہ شد آیا؟
زندگانیِ بے تو چہ ذوقے دارد؟
غذا و سخن و هوا چہ معنے دارد؟
ڪہ من در گوشہ‌یِ دور از این جهان...
گُم شدہ و بر باد رفتہ‌ام...! 🌱

👤 #غاده_السمان
🏷 #جملات_عاشقانه

@eshghoaramsh


روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد کدخدای ده رفت و گفت: کدخدا فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده‌ام. از روی زن و بچه‌هایم خجالت می‌کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می‌کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می‌کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می‌خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می‌ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده‌ام حاصل شود.

کدخدا پرسید: از مال دنیا چه داری؟

روستایی گفت: همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است.

کدخدا گفت: من به یک شرط به تو کمک می‌کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی.

روستایی که چاره‌ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد.

کدخدا گفت: امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده‌ام نیز در آن جا نمی‌گیریم. تو چگونه می‌خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟!

کدخدا گفت: فراموش نکن که قول داده‌ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.

صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد کدخدا رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.

کدخدا یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت: امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.

چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد کدخدا می‌رفت، او دستور می‌داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده‌اش شدند!

روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد کدخدا رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان‌پذیر نیست!

کدخدا دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی‌ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می‌خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!

ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد کدخدا می‌رفت، این یک به او می‌گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.

روز بعد وقتی روستایی نزد کدخدا رفت، کدخدا از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند، پس از مدت‌ها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی‌دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم!

🏷 #داستان_کوتاه

@eshghoaramsh


زمانی که وارد جمعی می‌شوی، لباس‌هایت معرف تو هستند و زمانی که خارج می‌شوی، افکار و سخنانت.

📚 آنا کارنینا
👤 #لئو_تولستوی
🏷 #برشی_از_کتاب

@eshghoaramsh


اعرابیئی را گفتند: تو پیر شده‌ای و عمری تباه کرده‌ای. توبه کن و به حج رو.

گفت: خرج سفر حج نباشدم.

گفتند: خانه‌ات را بفروش و هزینه کن.

گفت: چون باز گردم کجا سکونت گزینم؟ و اگر باز نگردم و مجاور خانه‌ی کعبه مانم، خدایم نمی‌گوید: ای ابله نادان از چه رو خانه‌ی خود بفروختی و در خانه‌ی من منزل گزیدی؟

👤 #عبید_زاکانی
🏷 #حکایت

@eshghoaramsh


🎵 پسر چشم غمگین
👤 #سلنا_گومز
🏷 #موسیقی

@eshghoaramsh


🎵 اسیر تو
👤 #مکابیز
🏷 #موسیقی

@eshghoaramsh


🎵 جونمی
👤 #نوان
🏷 #موسیقی

@eshghoaramsh


🎵 ماه شدی
👤 #گرشا_رضایی
🏷 #موسیقی

@eshghoaramsh

Показано 20 последних публикаций.