#پارت_۶
از خوشحالی دوست هایم شاد شدم و هر دونفرشان را محکم بوسیدم.
آنها هم در بغل همدیگر کمی اشک شادی ریختند و دست آخر بنفشه که تازه متوجه من شده بود گفت: تو چی؟!!
درحالیکه پوست لبم را میجویدم شانه بالا انداختم.
بنفشه با حرص گفت: شونه و درد! بده ببینم این روزنامه رو...!
صفحه را قاپید و تند تند و زمزمه وار شروع به گشتن کرد: رادمهر ترسا...!؟ رادمهر ترسا...!؟ رادمهر ترسا...!؟
شبنم هم روی روزنامه افتاد و دوتایی شش چشمی مشغول گشتن شدند.
روزنامه را کشیدم و گفتم: گشتم نبود! نگرد نیست...!
بنفشه و شبنم هر دونفر با بغض نگاهم کردند.
خندیدم و با بیخیالی گفتم: چتونه عین گربه شرک زل زدین به من؟!! به جهنم که قبول نشدم..!
ینفشه: کاش یه ذره سطح پائین تر انتخاب رشته میکردی! آخه تو فقط سه تا رشته های بالا رو زدی..!
-: چون اگه چیز دیگه هم قبول میشدم نمیرفتم..!
شبنم: حالا آزاد که قبول میشی..!؟
-: بشم هم نمیرم..!
بنفشه: یعنی چی؟!! مگه دست خودته؟!! باید بری..!
-: میرم... ولی نه دانشگاه..!
شبنم: پس کجا؟!!
-: میخوام برم اونور...! فقط منتظر یه بهونه بودم که این قبول نشدن شد برام یه بهونه!
هر دونفر با چشم های گشاد شده نگاهم کردند.
همان لحظه ماشینی کنارمان ایستاد که سرنشین هایش دو پسر به قول شبنم توتو بودند..!
موهای فشن و آخر تیپ!
یکی از آنها گفت: جیگر!؟ کدوم دانشگاه قبول شدی؟!! میخوام ببینم هم دانشگاهی شدیم یا نه به یاری خدا؟!!
بنفشه و شبنم و من هر سه نفر با خشم گفتیم: خفه...! هری!
اگر وقت دیگری بود حتما کلی تفریح میکردیم ولی در آن لحظه...
بنفشه دستم را گرفت و گفت: خودت فهمیدی چی گفتی؟!!
سرم را تکان دادم و گفتم: آره...! میخوام برم! خیلی وقته تو فکرشم..!
بنفشه: ولی...! ولی بابات که نمیذاره..!
-: میدونم..!
شبنم: اگه میدونی پس چرا این حرف رو میزنی؟!!
-: چون امیدوارم بتونم راضی اش کنم..!
هر دونفر با همدیگه گفتند: نمیتونی!
سری تکان دادم و گفتم: به هر قیمتی که شده باشه راضی اش میکنم..!
بنفشه بی توجه به حضور شبنم گفت: بخاطر قضیه آتوسا بابات عمرا نمیذاره! حتی اگه خودت رو پر پر کنی..!
شبنم دوست دو الی سه ساله من و بنفشه بود و برای همین هم زیاد در جریان اتفاقات خانوادگی ما نبود.
به خصوص ماجرای آتوسا که مربوط به شش سال پیش هست..!
ولی بنفشه را از دبستان میشناختم.
با خانواده اش هم مراوده داشتیم و خوب همدیگر را میشناختیم.
شبنم با گنگی پرسید: آتوسا؟!! مگه خواهرت چیکار کرده؟!!
بنفشه با شرمندگی نگاهم کرد و لبش را گزید.
برای من مهم نبود که شبنم هم قضیه را بفهمد برای همین هم دستی سر شانه بنفشه زدم و گفتم: آتوسا ده سال پیش برای تحصیل رفت لندن... بابا هم برای اینکه اون پیشرفت کنه از هیچ راهی فروگذار نکرد..! مرتب پول به حسابش میریخت و در ازاش فقط از اون میخواست که درس بخونه و خانوم دکتر بشه..! آتوسا هم مرتب میگفت چشم باباجون! هرچی شما بگین..!
#قرار_نبود
@Eshgh_mani_to
از خوشحالی دوست هایم شاد شدم و هر دونفرشان را محکم بوسیدم.
آنها هم در بغل همدیگر کمی اشک شادی ریختند و دست آخر بنفشه که تازه متوجه من شده بود گفت: تو چی؟!!
درحالیکه پوست لبم را میجویدم شانه بالا انداختم.
بنفشه با حرص گفت: شونه و درد! بده ببینم این روزنامه رو...!
صفحه را قاپید و تند تند و زمزمه وار شروع به گشتن کرد: رادمهر ترسا...!؟ رادمهر ترسا...!؟ رادمهر ترسا...!؟
شبنم هم روی روزنامه افتاد و دوتایی شش چشمی مشغول گشتن شدند.
روزنامه را کشیدم و گفتم: گشتم نبود! نگرد نیست...!
بنفشه و شبنم هر دونفر با بغض نگاهم کردند.
خندیدم و با بیخیالی گفتم: چتونه عین گربه شرک زل زدین به من؟!! به جهنم که قبول نشدم..!
ینفشه: کاش یه ذره سطح پائین تر انتخاب رشته میکردی! آخه تو فقط سه تا رشته های بالا رو زدی..!
-: چون اگه چیز دیگه هم قبول میشدم نمیرفتم..!
شبنم: حالا آزاد که قبول میشی..!؟
-: بشم هم نمیرم..!
بنفشه: یعنی چی؟!! مگه دست خودته؟!! باید بری..!
-: میرم... ولی نه دانشگاه..!
شبنم: پس کجا؟!!
-: میخوام برم اونور...! فقط منتظر یه بهونه بودم که این قبول نشدن شد برام یه بهونه!
هر دونفر با چشم های گشاد شده نگاهم کردند.
همان لحظه ماشینی کنارمان ایستاد که سرنشین هایش دو پسر به قول شبنم توتو بودند..!
موهای فشن و آخر تیپ!
یکی از آنها گفت: جیگر!؟ کدوم دانشگاه قبول شدی؟!! میخوام ببینم هم دانشگاهی شدیم یا نه به یاری خدا؟!!
بنفشه و شبنم و من هر سه نفر با خشم گفتیم: خفه...! هری!
اگر وقت دیگری بود حتما کلی تفریح میکردیم ولی در آن لحظه...
بنفشه دستم را گرفت و گفت: خودت فهمیدی چی گفتی؟!!
سرم را تکان دادم و گفتم: آره...! میخوام برم! خیلی وقته تو فکرشم..!
بنفشه: ولی...! ولی بابات که نمیذاره..!
-: میدونم..!
شبنم: اگه میدونی پس چرا این حرف رو میزنی؟!!
-: چون امیدوارم بتونم راضی اش کنم..!
هر دونفر با همدیگه گفتند: نمیتونی!
سری تکان دادم و گفتم: به هر قیمتی که شده باشه راضی اش میکنم..!
بنفشه بی توجه به حضور شبنم گفت: بخاطر قضیه آتوسا بابات عمرا نمیذاره! حتی اگه خودت رو پر پر کنی..!
شبنم دوست دو الی سه ساله من و بنفشه بود و برای همین هم زیاد در جریان اتفاقات خانوادگی ما نبود.
به خصوص ماجرای آتوسا که مربوط به شش سال پیش هست..!
ولی بنفشه را از دبستان میشناختم.
با خانواده اش هم مراوده داشتیم و خوب همدیگر را میشناختیم.
شبنم با گنگی پرسید: آتوسا؟!! مگه خواهرت چیکار کرده؟!!
بنفشه با شرمندگی نگاهم کرد و لبش را گزید.
برای من مهم نبود که شبنم هم قضیه را بفهمد برای همین هم دستی سر شانه بنفشه زدم و گفتم: آتوسا ده سال پیش برای تحصیل رفت لندن... بابا هم برای اینکه اون پیشرفت کنه از هیچ راهی فروگذار نکرد..! مرتب پول به حسابش میریخت و در ازاش فقط از اون میخواست که درس بخونه و خانوم دکتر بشه..! آتوسا هم مرتب میگفت چشم باباجون! هرچی شما بگین..!
#قرار_نبود
@Eshgh_mani_to