هیچگاه بزرگ سالی را چنين وحشتناک نمیدانستم
برای اندکی شادی به اندازهی دریاها گریستن ؛
برای ذرهای امید ، زندگی را زیر و رو کردن
و برای عشق از تمام خود گذشتن
اینکه حال خوبت گره بخورد به خوشحالی های دسته جمعی اما تنهایی بدجور از گلوی زندگیات پايين برود ترس از آيندهای که نیامده
و فرار از اکنونی که درست نمیشود
و گذشتهای که دنبالمان افتاده تا پیرمان کند.
برای اندکی شادی به اندازهی دریاها گریستن ؛
برای ذرهای امید ، زندگی را زیر و رو کردن
و برای عشق از تمام خود گذشتن
اینکه حال خوبت گره بخورد به خوشحالی های دسته جمعی اما تنهایی بدجور از گلوی زندگیات پايين برود ترس از آيندهای که نیامده
و فرار از اکنونی که درست نمیشود
و گذشتهای که دنبالمان افتاده تا پیرمان کند.