در روزهای باقی مونده تا سال جدید، راستش خیلی به این فکر نکردم که چه کارهاییو میخوام انجام بدم ولی ارتباطاتی هست که مایلم برای همیشه قطعشون کنم.
وقتی از ارتباط حرف میزنیم، همیشه منظورمون حضور فیزیکی شخص در زندگیمون نیست؛ ممکنه اون آدم دیگه جسماً در زندگی ما حضور نداشته باشه ولی هنوز با یاد و خاطراتش و احساساتی که نسبت بهش داریم -چه مثبت و چه منفی- زندگی کنیم.
من دیگه نمیخوام این احساسات رو توی خودم حمل کنم. شما هرقدر خوب یا بد، تأثیرات باقی مونده از شما روی زندگی و روان من هرقدر دلپذیر یا زجرآور، جواب پرسشِ بیجواب «کی مقصر بوده و کی بی گناه؟» هرچی که باشه، من میخوام دیگه این پرونده رو ببندم.
نمیخوام شما رو با خودم به سال جدید ببرم عزیزان من. شما حتی دیگه توی زندگی من نیستید، یادتون رو تا کِی، تا کجا میخوام دنبال خودم بکشونم آخه؟ تا کی میتونم اونی که بهم گذشته رو دوره کنم تا به جوابی برسم که رسیدن بهش نمیتونه حالمو بهتر کنه؟
من هیچوقت عاری از خطا نبودهام. اینکه چه زخمی از شما روی تن من مونده، باعث نمیشه که اشتباهات خودمو از یاد ببرم؛ نقاط روشن شما رو هم. چیزی که بین ما گذشت، تقابل بین نور و تاریکی نبود. ما مدتی رو در حضور هم گذروندیم و نتیجه هرقدر که زشت و تلخ باشه نمیتونه لحظات شیرین و زیباش رو از یاد ببره.
گذشته هرچه که بود ما رو به اینجا رسوند. از رابطۀ ما حالا فقط رنج مونده و خاطره. من این رنج رو، یاد و خاطرۀ شما رو، احساسی که نسبت به شما داشتم -عشق، دوستداشتن، محبت، آزردگی و نفرتم- رو به اندازۀ کافی به دوش کشیدم و حالا، در آخرین نفسهای ۱۴۰۳، میخوام که اونا رو در گذشته رها کنم.
شما خیلی وقته که رفتهاید و حالا، این منم میخوام شما رو رها کنم.
وقتی از ارتباط حرف میزنیم، همیشه منظورمون حضور فیزیکی شخص در زندگیمون نیست؛ ممکنه اون آدم دیگه جسماً در زندگی ما حضور نداشته باشه ولی هنوز با یاد و خاطراتش و احساساتی که نسبت بهش داریم -چه مثبت و چه منفی- زندگی کنیم.
من دیگه نمیخوام این احساسات رو توی خودم حمل کنم. شما هرقدر خوب یا بد، تأثیرات باقی مونده از شما روی زندگی و روان من هرقدر دلپذیر یا زجرآور، جواب پرسشِ بیجواب «کی مقصر بوده و کی بی گناه؟» هرچی که باشه، من میخوام دیگه این پرونده رو ببندم.
نمیخوام شما رو با خودم به سال جدید ببرم عزیزان من. شما حتی دیگه توی زندگی من نیستید، یادتون رو تا کِی، تا کجا میخوام دنبال خودم بکشونم آخه؟ تا کی میتونم اونی که بهم گذشته رو دوره کنم تا به جوابی برسم که رسیدن بهش نمیتونه حالمو بهتر کنه؟
من هیچوقت عاری از خطا نبودهام. اینکه چه زخمی از شما روی تن من مونده، باعث نمیشه که اشتباهات خودمو از یاد ببرم؛ نقاط روشن شما رو هم. چیزی که بین ما گذشت، تقابل بین نور و تاریکی نبود. ما مدتی رو در حضور هم گذروندیم و نتیجه هرقدر که زشت و تلخ باشه نمیتونه لحظات شیرین و زیباش رو از یاد ببره.
گذشته هرچه که بود ما رو به اینجا رسوند. از رابطۀ ما حالا فقط رنج مونده و خاطره. من این رنج رو، یاد و خاطرۀ شما رو، احساسی که نسبت به شما داشتم -عشق، دوستداشتن، محبت، آزردگی و نفرتم- رو به اندازۀ کافی به دوش کشیدم و حالا، در آخرین نفسهای ۱۴۰۳، میخوام که اونا رو در گذشته رها کنم.
شما خیلی وقته که رفتهاید و حالا، این منم میخوام شما رو رها کنم.