#پسرک_فلافل_فروش
قسمت ششم: گمگشته 🌸
حجت الاسلام سمیعی:
سال ١٣٨۴ بود كه كادر بسيج مسجد موسی ابن جعفر(ع) تغيير كرد. من به عنوان جانشين پايگاه انتخاب شدم و قرار شد پايگاه را به سمت يك مركز فرهنگی سوق دهيم.
در اين راه سيد علی مصطفوی با راه اندازی كانون شهيد آوينی كمك بزرگی به ما نمود.
مدتی از راه اندازی كانون فرهنگی گذشت. يك روز با سيد علی به سمت مسجد حركت كرديم.
به جلوی فلافل فروشی جوادين(ع) رسيديم. سيد علی با جوانی كه داخل مغازه بود سلام و عليك كرد.
اين پسرك حدود شانزده سال سريع بيرون آمد و حسابی ما را تحويل گرفت. حجب و حيای خاصی داشت. متوجه شدم با سيد علی خيلی رفيق
شده.
وقتی رسيديم مسجد، از سيد علی پرسيدم: از كجا اين پسر را ميشناسی؟
گفت: چند روز بيشتر نيست، تازه با او آشنا شدم. به خاطر خريد فلافل، زياد به مغازه اش ميرفتيم.
گفتم: به نظر پسر خوبی می ياد.
چند روز بعد اين پسر همراه با ما به اردوی قم و جمکران آمد.
قسمت ششم: گمگشته 🌸
حجت الاسلام سمیعی:
سال ١٣٨۴ بود كه كادر بسيج مسجد موسی ابن جعفر(ع) تغيير كرد. من به عنوان جانشين پايگاه انتخاب شدم و قرار شد پايگاه را به سمت يك مركز فرهنگی سوق دهيم.
در اين راه سيد علی مصطفوی با راه اندازی كانون شهيد آوينی كمك بزرگی به ما نمود.
مدتی از راه اندازی كانون فرهنگی گذشت. يك روز با سيد علی به سمت مسجد حركت كرديم.
به جلوی فلافل فروشی جوادين(ع) رسيديم. سيد علی با جوانی كه داخل مغازه بود سلام و عليك كرد.
اين پسرك حدود شانزده سال سريع بيرون آمد و حسابی ما را تحويل گرفت. حجب و حيای خاصی داشت. متوجه شدم با سيد علی خيلی رفيق
شده.
وقتی رسيديم مسجد، از سيد علی پرسيدم: از كجا اين پسر را ميشناسی؟
گفت: چند روز بيشتر نيست، تازه با او آشنا شدم. به خاطر خريد فلافل، زياد به مغازه اش ميرفتيم.
گفتم: به نظر پسر خوبی می ياد.
چند روز بعد اين پسر همراه با ما به اردوی قم و جمکران آمد.