بعضی وقتها رفتن چقدر باشکوه میشود. دوری از بدیها و رفتن به سمت درست... رستگاری است، جادهای روشن است پشت به تاریکی و غم. آیا مرگ هم میتواند همینقدر رستگارانه شود؟ مرگ، رفتن خالصتری است و برگشت هم ندارد و باید برایش خیلی مطمئن بود. البته فقط مرگ نیست. آدمی که سالها در زندان مانده و زندان چنانکه میگویند «قبر زندگان است» او نیز رفته است. یا هجرتهای بیبازگشت. یا هر رفتنی. حتی ترک دوست بد و کار بد. من از قهر نمیگویم، از رفتن از روی دلخوری نمیگویم. اینها فرار است اما هر فراری رستگاری نیست. اینکه کسی بداند رفتن لازم است و برود، این باشکوه است. مانند پست آخر کسی که میدانست با نوشتن این، سراغش خواهند آمد. یا خداحافظی آخر پسری از پدر. تصمیم درست، سپس پایداری. غم نخست، سرمایهٔ شادی بعدی است. برای شادی بزرگ بعدی، از غم آغاز نگریز. برو.