Репост из: ▪️دلنوشت▪️
دست هايش بوى سيم هاى گيتارش را ميداد
هر شب يك نت تازه از درد هايش را مينواخت
سيگارش را روشن ميكرد و به فكر فرو ميرفت
هر شب از ديروز بدتر ميشد
هيچ حرفى نميگفت و فقط گيتارش را در اغوش ميگرفت شايد هم گوش هاى من كر بود كه صداى درد ه غم گيتارش را نميشنيدم
هميشه خنده اى روى لب داشت كه حتى كوچكترين كودك هم متوجه دروغى بودن ان ميشد
گيتار شكسته
#كيان_اسماعيلى
هر شب يك نت تازه از درد هايش را مينواخت
سيگارش را روشن ميكرد و به فكر فرو ميرفت
هر شب از ديروز بدتر ميشد
هيچ حرفى نميگفت و فقط گيتارش را در اغوش ميگرفت شايد هم گوش هاى من كر بود كه صداى درد ه غم گيتارش را نميشنيدم
هميشه خنده اى روى لب داشت كه حتى كوچكترين كودك هم متوجه دروغى بودن ان ميشد
گيتار شكسته
#كيان_اسماعيلى