چقدر هوا سرد بود. چکمههای سوراخ پُر از آب میشدند. انگار آلاسکا در کفشهایمان قایم کردیم. اگر زیر کُرسی نمیرفتیم، شاید پایمان یخ میزد. عزیز دعوایمان کرد که برفبازی هم اندازه دارد. ولی تونلی که ما زیر برفِ حیاط، که از پشتبام ریخته بودند، درست میکردیم، هنوز تمام نکرده بودیم.
آنقدر عمو و پدر برف پارو کرده بودند که از قَد عزیز هم بلندتر بود. بالاخره از آن طرف تونل بیرون آمدیم. من و نادر و منصور توانستیم تونل را درست کنیم. با پاهای یخزده و دستانی سرخ از سرما. دو بار، چهاردستوپا از زیر تونلِ برفی به اینطرف و آنطرف رفتیم.
وقتی بیرون آمدیم، عزیز گفت: امشب، شب یلداست، یعنی اول زمستان،… یعنی هنوز سرما شروع نشده؟ وای، ما تونل هم درست کردیم. برفبازی سرد است. تازه اول زمستان است؟
📝 تکهای از داستان «
شب یلدا» نوشته حمید جبلی
متن کاملش را در لینک زیر بخوانید:
👈🏻
قصه «شب یلدا»
✏️ حمید جبلی
@ChelcheraghMag