منم که میرسدم نو به نو ز خویش غمی
ز دست خویش نیاسودهام به عمر، دمی
گیاه آبزیم، بیبهار میرویم
مگر همان گذرد گاه از سرم بلمی
در این صحیفهٔ رنگین و پرنگار وجود
به قدر سایه نیفتادم از سر قلمی
به کوه نیز نسنجیدهام غم خود را
هنوز با غمم ای کوهِ سرفراز، کمی
چو فجر کاذبم انگار و هیچ سوی نیام
نه در پگاه وجودی، نه در شب عدمی
چو موج هر چه سر خود به سنگ میکوبم
ز پای خویش فراتر نمینهم قدمی!
#علی_موسوی_گرمارودی
@chaameghazal 🌱
ز دست خویش نیاسودهام به عمر، دمی
گیاه آبزیم، بیبهار میرویم
مگر همان گذرد گاه از سرم بلمی
در این صحیفهٔ رنگین و پرنگار وجود
به قدر سایه نیفتادم از سر قلمی
به کوه نیز نسنجیدهام غم خود را
هنوز با غمم ای کوهِ سرفراز، کمی
چو فجر کاذبم انگار و هیچ سوی نیام
نه در پگاه وجودی، نه در شب عدمی
چو موج هر چه سر خود به سنگ میکوبم
ز پای خویش فراتر نمینهم قدمی!
#علی_موسوی_گرمارودی
@chaameghazal 🌱