شبها که دریا، میکوفت سر را
بر سنگ ساحل، چون سوگواران
شبها که میخواند، آن مرغ دلتنگ
تنهاتر از ماه، بر شاخساران
شبها که میریخت، خون شقایق
از خنجر ماه، بر سبزهزاران
شبها که میسوخت، چون اخگر سرخ
در پای آتش، دلهای یاران
شبها که بودیم، در غربت دشت
بوی سحر را، چشمانتظاران
شبها که غمناک، با آتش دل
ره میسپردیم، در زیر باران
غمگینتر از ما، هرگز نمیدید
چشم ستاره، در روزگاران
ای صبح روشن! چشم و دل من
روی خوشت را آیینهداران
بازآ که پر کرد، چون خندهٔ تو
آفاق شب را، بانگ سواران
#فریدون_مشیری
@chaameghazal ⛵️
بر سنگ ساحل، چون سوگواران
شبها که میخواند، آن مرغ دلتنگ
تنهاتر از ماه، بر شاخساران
شبها که میریخت، خون شقایق
از خنجر ماه، بر سبزهزاران
شبها که میسوخت، چون اخگر سرخ
در پای آتش، دلهای یاران
شبها که بودیم، در غربت دشت
بوی سحر را، چشمانتظاران
شبها که غمناک، با آتش دل
ره میسپردیم، در زیر باران
غمگینتر از ما، هرگز نمیدید
چشم ستاره، در روزگاران
ای صبح روشن! چشم و دل من
روی خوشت را آیینهداران
بازآ که پر کرد، چون خندهٔ تو
آفاق شب را، بانگ سواران
#فریدون_مشیری
@chaameghazal ⛵️