#تهیونگ خمیازه ای کشید و سرشو با #زور از روی #سینه ی جونگکوک برداشت،با #دست چشماش رو مالید و اروم بازشون کرد..با کنار رفتن #پلکای خستش،اولین چیزی که دید #جونگکوک بود.. چشماش از تعجب #گرد شدن..باورش نمیشد،گمون میکرد تموم اتفاقات #دیشب رو خواب دیده..با تردید جلو رفت و دستشو به طرف #گونه های سفید شده ی کوکی دراز کرد..#سر انگشتاش رو به اون گونه های برجسته کشید و وقتی تونست #لمسشون کنه،لبخندی عمیق روی #لباش شکل گرفت..سرشو نزدیک برد و بی مقدمه #بوسه ای روی پیشونیه صافش زد.