#part67
#آرامشزندگیم
سریع گرفتمش توی بغلم و روبه آرزو گفتم
_ زنگ بزن اورژانس.
آرزو هول کرده با دستای لرزون زنگ زد اورژانس و آدرس اینجا رو داد. منم فقط آرامش رو تموم میدادم میزدم آروم روی گونه اش که شاید بیدار شه.
با اومدن آمبولانس سریع رفتم سمتشون که ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت روبه ما حرف زدن
_ یکی باید باهامون بیاد.
بدون فکر رفتم داخل ماشین نشستم که آرمین صحبت کرد
_ سیاوش ماهم پشتت میایم.
سری به طرفین تکون دادم و حرف زدم
_ نمیخواد شما غذاتونو بخورید چیزی نشده.
آرمین اومد چیزی بگه که در رو بستن و راه افتادیم روبه خانوم پرستاری که با من بود صحبت کردم
_ حالش خوبه؟؟
پرستار آروم سری تکون داد و حرف زد
_ آره نگران نباشید به احتمال زیاد یه افت فشار فقط بوده حالا بازم ازش آزمایش میگیرن.
خوبه ای گفتم و کلافه به بیرون زل زدم با رسیدن به بیمارستان سریع پیاده شدم و به پرستار کمک کردم تختشو بیارن پایین سریع بردیمش سمت بخش اورژانس.
با رسیدن به اونجا یه جا خوابوندنش و گفتن منتظر باشم تا دکتر بیاد بعد از پنج دقیقه دکتر که پسر جوونی بود اومد داخل روبه من سلامی کرد و شروع کرد به معاینه کردن چندتا سوال هم از من پرسیدن وقتی گفتن که نسبتم باهاش چیه با کمی مکث گفتم
_ نامزدشم.
سریع یه برگه گرفت جلومو گفت
_ اینو امضا کنید
با اخمهای درهم گرفتم و حرف زدم
_ این چیه؟؟
دکتر شونه ای بالا انداخت و صحبت کرد
_ یه برگه که همه همراه بیمارا باید امضا کنند.
با این حرفش کامل برگه رو خوندم و وقتی دیدم چیز خاصی نیست امضاش کردم یه پرستار اومد سراغم و گفت
_ لطفا بیاید باید یک فرم رو پر کنید.
چشمی گفتم و دنبالش رفتم ولی وسطای راه چرخیدم سمت اون دکتر کمی نگاش کردم حس خوبی نداشتم با دکتر آرامش رو تنها بزارم ولی چاره ای نداشتم.
وقتی پرستار دید تردید دارم سوالی پرسید
_ چیزی شده؟؟
سری به طرفین تکون دادم و بلاخره باهاش رفتم که فرم رو پر کنم تا جایی که ازش میدونستم پر کردم و بقیه جاهای خالی رو هم زنگ زدم از آرزو پرسیدم ازم آدرس خواستن که ناچار دادم.
فکر نکنم ناهار خورده باشن چون آرزو پشت تلفن گریه میکرد و انگار از همون موقع که رفتیم داشته گریه میکرده.
بعد از اینکه فرم رو تحویل دادم سریع رفتم سمت تخت آرامش که دیدم هیچکس دورش نیست قدم هام رو تند تر کردم و با دیدن چشمای بازش شوکه شدم........
❤️ @bnamehamsaram
#آرامشزندگیم
سریع گرفتمش توی بغلم و روبه آرزو گفتم
_ زنگ بزن اورژانس.
آرزو هول کرده با دستای لرزون زنگ زد اورژانس و آدرس اینجا رو داد. منم فقط آرامش رو تموم میدادم میزدم آروم روی گونه اش که شاید بیدار شه.
با اومدن آمبولانس سریع رفتم سمتشون که ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت روبه ما حرف زدن
_ یکی باید باهامون بیاد.
بدون فکر رفتم داخل ماشین نشستم که آرمین صحبت کرد
_ سیاوش ماهم پشتت میایم.
سری به طرفین تکون دادم و حرف زدم
_ نمیخواد شما غذاتونو بخورید چیزی نشده.
آرمین اومد چیزی بگه که در رو بستن و راه افتادیم روبه خانوم پرستاری که با من بود صحبت کردم
_ حالش خوبه؟؟
پرستار آروم سری تکون داد و حرف زد
_ آره نگران نباشید به احتمال زیاد یه افت فشار فقط بوده حالا بازم ازش آزمایش میگیرن.
خوبه ای گفتم و کلافه به بیرون زل زدم با رسیدن به بیمارستان سریع پیاده شدم و به پرستار کمک کردم تختشو بیارن پایین سریع بردیمش سمت بخش اورژانس.
با رسیدن به اونجا یه جا خوابوندنش و گفتن منتظر باشم تا دکتر بیاد بعد از پنج دقیقه دکتر که پسر جوونی بود اومد داخل روبه من سلامی کرد و شروع کرد به معاینه کردن چندتا سوال هم از من پرسیدن وقتی گفتن که نسبتم باهاش چیه با کمی مکث گفتم
_ نامزدشم.
سریع یه برگه گرفت جلومو گفت
_ اینو امضا کنید
با اخمهای درهم گرفتم و حرف زدم
_ این چیه؟؟
دکتر شونه ای بالا انداخت و صحبت کرد
_ یه برگه که همه همراه بیمارا باید امضا کنند.
با این حرفش کامل برگه رو خوندم و وقتی دیدم چیز خاصی نیست امضاش کردم یه پرستار اومد سراغم و گفت
_ لطفا بیاید باید یک فرم رو پر کنید.
چشمی گفتم و دنبالش رفتم ولی وسطای راه چرخیدم سمت اون دکتر کمی نگاش کردم حس خوبی نداشتم با دکتر آرامش رو تنها بزارم ولی چاره ای نداشتم.
وقتی پرستار دید تردید دارم سوالی پرسید
_ چیزی شده؟؟
سری به طرفین تکون دادم و بلاخره باهاش رفتم که فرم رو پر کنم تا جایی که ازش میدونستم پر کردم و بقیه جاهای خالی رو هم زنگ زدم از آرزو پرسیدم ازم آدرس خواستن که ناچار دادم.
فکر نکنم ناهار خورده باشن چون آرزو پشت تلفن گریه میکرد و انگار از همون موقع که رفتیم داشته گریه میکرده.
بعد از اینکه فرم رو تحویل دادم سریع رفتم سمت تخت آرامش که دیدم هیچکس دورش نیست قدم هام رو تند تر کردم و با دیدن چشمای بازش شوکه شدم........
❤️ @bnamehamsaram