همین دو سال پیش بود که یه اسب خریدم
روز های اول از دور تماشایش میکردم
توی دشت میدیدم که میتازید
یه ماه گذشت که رفیق شدیم اسمش رو گذاشتم (باوان )
شده بود تیکه ای از روحم وقتی کنارش بودم
احساس آسودگی میکردم
از رویاهام برایش میگفتم
از دختری که دوستش دارم
و به یاد اون اسمش رو گذاشتم باوان
از اینکه جهان من مادی نیست
متعلق به همین طبیعت هستم
همین ، دشت و کوه
ووو…………….. بگذریم
سه ماه پیش یکی از رفیقام زنگ زد گفت
پسر شرمندم باوان رو از دست دادیم
یادمه اون لحظه حس میکردم که روح از تنم جدا شده
زار زار گریه میکردم
بیشتر دردم از این بود حتی یه عکس باهم نداشتیم
بچه ها میخواستم بگم :
بعضی چیز ها هیچ وقت تکرار نمیشوند
از هم خاطره خوب بسازیم
شاید فردا یکی مون رفت
گاهی وقت ها دیر میشود
خیلی دیر ………………….
به یاد باوان 🖤🕊️
روز های اول از دور تماشایش میکردم
توی دشت میدیدم که میتازید
یه ماه گذشت که رفیق شدیم اسمش رو گذاشتم (باوان )
شده بود تیکه ای از روحم وقتی کنارش بودم
احساس آسودگی میکردم
از رویاهام برایش میگفتم
از دختری که دوستش دارم
و به یاد اون اسمش رو گذاشتم باوان
از اینکه جهان من مادی نیست
متعلق به همین طبیعت هستم
همین ، دشت و کوه
ووو…………….. بگذریم
سه ماه پیش یکی از رفیقام زنگ زد گفت
پسر شرمندم باوان رو از دست دادیم
یادمه اون لحظه حس میکردم که روح از تنم جدا شده
زار زار گریه میکردم
بیشتر دردم از این بود حتی یه عکس باهم نداشتیم
بچه ها میخواستم بگم :
بعضی چیز ها هیچ وقت تکرار نمیشوند
از هم خاطره خوب بسازیم
شاید فردا یکی مون رفت
گاهی وقت ها دیر میشود
خیلی دیر ………………….
به یاد باوان 🖤🕊️