✅ استادِ محکم و ملکزادهی یواش
پدرام ابراهیمی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
یکی از فضلا تعلیم ملکزادهای همیداد و چونان بر پسر سخت گرفتی که اگر ملکزاده میخواست تکاور شود، ثلث آن زحمت نمیدید. به کوچکترین بهانهای بینوا را چوب زدی و به تغافلی، بر سرش گوشکوب زدی. فیالجمله نماند از حقوق بشر موردی که در مورد پسر نقض نکرد و از فنون شائولین فنی که روی پسر نزد.
فلاطون خواست مانَد نیک در یاد
پسر نفرین به آثارش فرستاد
روزی پسر از بیطاقتی بنای شکایت پیش پدر گذاشت و جامه از تن برداشت. ملک دید دلبند را سفید تحویل داده و کبود گرفته، دل بر هم آورد و استاد را خواند و گفت: «کودکان رعیت اگر تف به ریشت اندازند، به سیلی و چوبی کفایت کنی و از من برای تربیت مخصوص فرزندم سکهها و نعمتها گرفتهای و اینجور؟ بدهم تاغسیدرمیات کنند و بهجای تختهسیاه بر دیوار مکتبت بکوبند؟ خشتک!» حکیم گفت: «ای ملک، نظام مُلک تو طبقاتی است و هر طبقهای را بهرهای و درجاتی و رعیتزاده اگر خود را با خواندن حکمت قدیم و جدید و کتب فلاسفه و صرف و نحو و نجوم و ریاضی جر بدهد، باز به جایی نرسد و گر بلغزد، خودش و نهایتا خرکرّههایش را زمین زند؛ ولی پسینفردا فرزند تو تصمیمی همیگیرد و از مشرق تا مغرب مُلک را بدان تصمیم لرزاند. یا به سعادت و غنا، یا به فلاکت و فنا. پس بر او سخت گرفتم که خلایق از خطایش در امان مانند و دعا بر پدرانش بخوانند.» ملک چوبدست بر سر حکیم خُرد کرد که: «منگل! نمیگویی بچه عقدهای میشود، میزند دمار از روزگار خلایق برمیآورد؟ نشنیدهای که خردمندان گفتهاند:
آنکس که داد گیر به اشعار رودکی
گیرش بدادهاند در ایام کودکی
حکیم لختی اندیشید و گفت: «راستش فکر اینجایش را نکرده بودم.» پس قرار بر آن نهادند که بر کودک تلطف نماید و کینه از روانش بزداید. پس زمزمهی محبت آغازید و درس را به جملات لطیف و اشارات ظریف تفهیم مینمود و اگر از ملکزاده شنیعی سرمیزد، او را میگفت: «رو گوشهای بنشین و در فعل خویش اندیشه کن.» روزگار سپری گشت و ملک جان به جانآفرین و حرم و خزاین به بازماندهی آخرین وانهاد. پسر که بر هنجار انسانیت تربیت یافته بود و قلب سلیم و روان حلیم داشت، با زبان خوشِ بیعقده بر مردم حکم راند و فصلی نگذشته، خلایق بر او جسور گشتند و هر کس از گوشهای سر برآورد و ریختند و کاخ سلطنتش سوختند و طومار سلسلهاش به دیوار تاریخ دوختند.
سگ تار زند، شغال بربط
آنجا که چو شِفته حکمرانی
گر طالب شاهدی تو کافیست
تاریخ گذشتگان بخوانی
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon
پدرام ابراهیمی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
یکی از فضلا تعلیم ملکزادهای همیداد و چونان بر پسر سخت گرفتی که اگر ملکزاده میخواست تکاور شود، ثلث آن زحمت نمیدید. به کوچکترین بهانهای بینوا را چوب زدی و به تغافلی، بر سرش گوشکوب زدی. فیالجمله نماند از حقوق بشر موردی که در مورد پسر نقض نکرد و از فنون شائولین فنی که روی پسر نزد.
فلاطون خواست مانَد نیک در یاد
پسر نفرین به آثارش فرستاد
روزی پسر از بیطاقتی بنای شکایت پیش پدر گذاشت و جامه از تن برداشت. ملک دید دلبند را سفید تحویل داده و کبود گرفته، دل بر هم آورد و استاد را خواند و گفت: «کودکان رعیت اگر تف به ریشت اندازند، به سیلی و چوبی کفایت کنی و از من برای تربیت مخصوص فرزندم سکهها و نعمتها گرفتهای و اینجور؟ بدهم تاغسیدرمیات کنند و بهجای تختهسیاه بر دیوار مکتبت بکوبند؟ خشتک!» حکیم گفت: «ای ملک، نظام مُلک تو طبقاتی است و هر طبقهای را بهرهای و درجاتی و رعیتزاده اگر خود را با خواندن حکمت قدیم و جدید و کتب فلاسفه و صرف و نحو و نجوم و ریاضی جر بدهد، باز به جایی نرسد و گر بلغزد، خودش و نهایتا خرکرّههایش را زمین زند؛ ولی پسینفردا فرزند تو تصمیمی همیگیرد و از مشرق تا مغرب مُلک را بدان تصمیم لرزاند. یا به سعادت و غنا، یا به فلاکت و فنا. پس بر او سخت گرفتم که خلایق از خطایش در امان مانند و دعا بر پدرانش بخوانند.» ملک چوبدست بر سر حکیم خُرد کرد که: «منگل! نمیگویی بچه عقدهای میشود، میزند دمار از روزگار خلایق برمیآورد؟ نشنیدهای که خردمندان گفتهاند:
آنکس که داد گیر به اشعار رودکی
گیرش بدادهاند در ایام کودکی
حکیم لختی اندیشید و گفت: «راستش فکر اینجایش را نکرده بودم.» پس قرار بر آن نهادند که بر کودک تلطف نماید و کینه از روانش بزداید. پس زمزمهی محبت آغازید و درس را به جملات لطیف و اشارات ظریف تفهیم مینمود و اگر از ملکزاده شنیعی سرمیزد، او را میگفت: «رو گوشهای بنشین و در فعل خویش اندیشه کن.» روزگار سپری گشت و ملک جان به جانآفرین و حرم و خزاین به بازماندهی آخرین وانهاد. پسر که بر هنجار انسانیت تربیت یافته بود و قلب سلیم و روان حلیم داشت، با زبان خوشِ بیعقده بر مردم حکم راند و فصلی نگذشته، خلایق بر او جسور گشتند و هر کس از گوشهای سر برآورد و ریختند و کاخ سلطنتش سوختند و طومار سلسلهاش به دیوار تاریخ دوختند.
سگ تار زند، شغال بربط
آنجا که چو شِفته حکمرانی
گر طالب شاهدی تو کافیست
تاریخ گذشتگان بخوانی
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon