✅ شنگول و منگول در گذر زمان
افسانه جهرمیان | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
آقا ماجرای این قصه شنگول و منگول شده مثل حکایت این خوانندهها که 2-3 نسل باهاشون خاطره دارن.
الان تو خانواده ما قشنگ از پدربزرگ مرحومم بگیر تا خواهرزاده دهه هشتادیم همه با شنگول و منگول بزرگ شدن. یعنی نقشی که این داستان توی خواب کردن بچهها داشته، سختترین کتابای درسی شب امتحان هم نداشتن. ولی خب مسئله اینجاست که هر نسلی به اندازه وسعش داستان رو میشنیده. مثلاً اون ورژنی که پدربزرگ مرحومم از دوران کودکیش به یاد داشت این جوری بود که داستان تماما به دست راوی بوده و مادر بچهها و هیچکدوم از شخصیتهای داستان حتی یک کلمه هم با حرف نمیزدن؛ یعنی اصلا اون موقع برای بچههای دهه 10 این مسایل که حیوونا توی قصه صحبت کنن نوعی جلفبازی محسوب میشده و قطعاً براشون بدآموزی داشته، چه برسه ته ماجرا گوسفند بخواد بره شکم گرگ هم پاره کنه اون هم با چاقو و تجهیزات.
اما ورژن دهه 30 و 40 کمی بازنگری شده بود و پدرم تعریف میکرد که شنگول و منگول با هم حرف هم میزدن البته بیشتر مامانشون صحبت میکرده و اونا فقط گوش میدادن، ولی در نبود مادرشون بخاطر اینکه دچار اسکیزوفرنی حاد نشن با همدیگه هم صحبت میکردن. ولی اندازه دهنشون صحبت میکردن. تازه گویا در این ورژن حبه انگور هم کمکم وارد داستان میشه که خب جزئیات چگونگی ورودش به ما ربطی نداره.
اما میرسیم به ورژن دهه 60 که شنگول و منگول و حبه انگور دیگه حسابی بلبل زبونی میکنن و مامانشون هم دیگه زیاد حوصله سر و کله زدن با اینارو نداره. پس خیلی خلاصه و درحد نیاز باهاشون صحبت میکنه و از اونجایی که بچههای دهه 60 باید واقعبین و محکم بار بیان، مامان بزی به محض اینکه متوجه میشه گرگ بچههاش رو نفله کرده، شکم گرگ رو سفره میکنه و بچهها رو صحیح و سالم بیرون میکشه. یادم میاد از بعد از شنیدن این داستان تا مدتها در رو روی احدی باز نمیکردم. نه اینکه از گرگ بترسما، نه! فقط از ترس تصور اینکه مامانم بخواد شکم موجود پشت در رو پاره کنه یکم حالم بهم میخورد.
اما ورژن 80-90 رو که حقیقتا فرصتش پیش نیومده بخونم ولی احتمالاً اینجوریه که مامان بزی از دست شنگول و منگول و حبه انگور سر به کوه و بیابون گذاشته، غذاشون هم آماده تو یخچاله فقط باید بذارن تو ماکرو گرم بشه. آقا گرگه هم هر از گاهی میاد به بچهها یه سری میزنه که یهوقت کم و کسری چیزی نداشته باشن.
مامانبزی هم قبل از ترک دائمی منزل به بچهها گفته: «هرکاری کردید، کردید؛ فقط در رو روی آدما باز نکنید، چون اونا خطرناکن؛ مثل آقا گرگه خودمون نیستن که درسته قورتتون بدن و بعد بشه پس گرفتتون. جوری حرومتون میکنن که دورریز هم نداشته باشین.»
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon
افسانه جهرمیان | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
آقا ماجرای این قصه شنگول و منگول شده مثل حکایت این خوانندهها که 2-3 نسل باهاشون خاطره دارن.
الان تو خانواده ما قشنگ از پدربزرگ مرحومم بگیر تا خواهرزاده دهه هشتادیم همه با شنگول و منگول بزرگ شدن. یعنی نقشی که این داستان توی خواب کردن بچهها داشته، سختترین کتابای درسی شب امتحان هم نداشتن. ولی خب مسئله اینجاست که هر نسلی به اندازه وسعش داستان رو میشنیده. مثلاً اون ورژنی که پدربزرگ مرحومم از دوران کودکیش به یاد داشت این جوری بود که داستان تماما به دست راوی بوده و مادر بچهها و هیچکدوم از شخصیتهای داستان حتی یک کلمه هم با حرف نمیزدن؛ یعنی اصلا اون موقع برای بچههای دهه 10 این مسایل که حیوونا توی قصه صحبت کنن نوعی جلفبازی محسوب میشده و قطعاً براشون بدآموزی داشته، چه برسه ته ماجرا گوسفند بخواد بره شکم گرگ هم پاره کنه اون هم با چاقو و تجهیزات.
اما ورژن دهه 30 و 40 کمی بازنگری شده بود و پدرم تعریف میکرد که شنگول و منگول با هم حرف هم میزدن البته بیشتر مامانشون صحبت میکرده و اونا فقط گوش میدادن، ولی در نبود مادرشون بخاطر اینکه دچار اسکیزوفرنی حاد نشن با همدیگه هم صحبت میکردن. ولی اندازه دهنشون صحبت میکردن. تازه گویا در این ورژن حبه انگور هم کمکم وارد داستان میشه که خب جزئیات چگونگی ورودش به ما ربطی نداره.
اما میرسیم به ورژن دهه 60 که شنگول و منگول و حبه انگور دیگه حسابی بلبل زبونی میکنن و مامانشون هم دیگه زیاد حوصله سر و کله زدن با اینارو نداره. پس خیلی خلاصه و درحد نیاز باهاشون صحبت میکنه و از اونجایی که بچههای دهه 60 باید واقعبین و محکم بار بیان، مامان بزی به محض اینکه متوجه میشه گرگ بچههاش رو نفله کرده، شکم گرگ رو سفره میکنه و بچهها رو صحیح و سالم بیرون میکشه. یادم میاد از بعد از شنیدن این داستان تا مدتها در رو روی احدی باز نمیکردم. نه اینکه از گرگ بترسما، نه! فقط از ترس تصور اینکه مامانم بخواد شکم موجود پشت در رو پاره کنه یکم حالم بهم میخورد.
اما ورژن 80-90 رو که حقیقتا فرصتش پیش نیومده بخونم ولی احتمالاً اینجوریه که مامان بزی از دست شنگول و منگول و حبه انگور سر به کوه و بیابون گذاشته، غذاشون هم آماده تو یخچاله فقط باید بذارن تو ماکرو گرم بشه. آقا گرگه هم هر از گاهی میاد به بچهها یه سری میزنه که یهوقت کم و کسری چیزی نداشته باشن.
مامانبزی هم قبل از ترک دائمی منزل به بچهها گفته: «هرکاری کردید، کردید؛ فقط در رو روی آدما باز نکنید، چون اونا خطرناکن؛ مثل آقا گرگه خودمون نیستن که درسته قورتتون بدن و بعد بشه پس گرفتتون. جوری حرومتون میکنن که دورریز هم نداشته باشین.»
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon