✅ هانسل، گرتل، فردوسی پور و دیگران
گیتا حسینی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
در شهر افسانهها برادر و خواهری زندگی میکردند به نامهای هانسل و گرتل. آنها به دلیل داشتن یک ژن خوب و زندگی لاکچری و مرفه، مدام مشغول خوشگذرانی و تفریحات سالم بودند. البته آنها یک صفت خوب داشتند و آن این بود که تکخور نبودند. به همین دلیل از همه لحظات عشق و حالشان عکس میگرفتند و در اینستا میگذاشتند تا دیگران هم در خوشی آنها سهیم باشند. زندگی آن دو به همین روال میگذشت تا اینکه یک روز گرتل به برادرش گفت: «داداشی من دیگه از اینکه وابسته به پول بابا باشیم خسته شدم. دیگه وقتشه که لایفاستایلمون رو تغییر بدیم و کسب و کار خودمون رو راه بندازیم.»
هانسل: «ولی چه جوری؟ ما که کاری بلد نیستیم.»
گرتل: «بلدی نمی خواد که. تبلیغ میگیریم. مگه ما چیمون از اون جّکِ اُسکل کمتره؟ رفته رو ساقه لوبیا وایساده تبلیغ قرص افزایش قد کرده. کلی هم پول گرفته. تازه ما هم از اون فالوورامون بیشتره، هم فتوژنیکتریم.»
اینگونه شد که هانسل و گرتل به منظور تغییر سبک زندگی و تبلیغ کرم ترک پا راهی کویر شدند. اما از آنجایی که تا به حال از کامرانیه آنورتر نرفته بودند واطلاع دقیقی از محل پمپ بنزینهای کویر نداشتند، بنزین تمام کردند و مجبور شدند پای پیاده و با توکل به مپ موبایل به راهشان ادامه بدهند. وقتی به کویر رسیدند، آنقدر از هر تَرَکی که دیدند عکس تبلیغاتی گرفتند که شارژگوشیهایشان هم تمام شد و تازه آن موقع بود که فهمیدند بدون مپ بلد نیستند به خانه برگردند. خلاصه بعد از چند روز گرسنگی، تشنگی و سرگردانی از دور یک خانه شکلاتی دیدند. به طرفش هجوم بردند و مشغول خوردنش بودند که ناگهان جادوگر بدجنس سوار بر جاروی پرنده از راه رسید.
جادوگر: «آهای وحشیا! چی از جون خونهام میخواین؟ حالا درسته که مسکن مهر با دقت، ظرافت و مصالح عالی درست شده، ولی دیگه نه اونقدر که پاره آجر رو مثل شکلات گاز بزنی.» هانسل همانطور که دولپی مشغول خوردن بود گفت: «جنس لمینیتم خوب بوده.» بعد هم به خواهرش گفت: «یادم بنداز از دندونپزشکم پول تبلیغش رو بگیرم.»
جادوگر بدجنس که حسابی عصبانی شده بود هر دوی آنها را در خانه زندانی کرد و بعد هم به پدرشان تلفن کرد و برای آزادیشان درخواست مقدار زیادی بیتکوین کرد. پدر هانسل و گرتل ژن خوبش را به کار انداخت و نقشه بینقصی کشید. سپس با یک هارد پر از بیت کوین و یک پسر بچه نابالغ راهی خانه جادوگر شد.
وقتی به آنجا رسیدند جادوگر سرش به چاق سلامتی با پدر هانسل گرتل گرم بود که پسربچه نابالغ یواشکی داخل خانه رفت و مایع زردرنگی را به چهارگوشه خانه پاشید. ناگهان خانه و هرچه که بود با انفجار مهیبی از بین رفت. فقط جادوگر فرصت کرد قبل از محو شدن فریادکنان بگوید: «لعنت به برنامه نود که همه چیز را لو داد.» خلاصه هانسل و گرتل به طرف پدرشان دویدند و همگی خوب و خوش سر خانه زندگیشان برگشتند.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon
گیتا حسینی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
در شهر افسانهها برادر و خواهری زندگی میکردند به نامهای هانسل و گرتل. آنها به دلیل داشتن یک ژن خوب و زندگی لاکچری و مرفه، مدام مشغول خوشگذرانی و تفریحات سالم بودند. البته آنها یک صفت خوب داشتند و آن این بود که تکخور نبودند. به همین دلیل از همه لحظات عشق و حالشان عکس میگرفتند و در اینستا میگذاشتند تا دیگران هم در خوشی آنها سهیم باشند. زندگی آن دو به همین روال میگذشت تا اینکه یک روز گرتل به برادرش گفت: «داداشی من دیگه از اینکه وابسته به پول بابا باشیم خسته شدم. دیگه وقتشه که لایفاستایلمون رو تغییر بدیم و کسب و کار خودمون رو راه بندازیم.»
هانسل: «ولی چه جوری؟ ما که کاری بلد نیستیم.»
گرتل: «بلدی نمی خواد که. تبلیغ میگیریم. مگه ما چیمون از اون جّکِ اُسکل کمتره؟ رفته رو ساقه لوبیا وایساده تبلیغ قرص افزایش قد کرده. کلی هم پول گرفته. تازه ما هم از اون فالوورامون بیشتره، هم فتوژنیکتریم.»
اینگونه شد که هانسل و گرتل به منظور تغییر سبک زندگی و تبلیغ کرم ترک پا راهی کویر شدند. اما از آنجایی که تا به حال از کامرانیه آنورتر نرفته بودند واطلاع دقیقی از محل پمپ بنزینهای کویر نداشتند، بنزین تمام کردند و مجبور شدند پای پیاده و با توکل به مپ موبایل به راهشان ادامه بدهند. وقتی به کویر رسیدند، آنقدر از هر تَرَکی که دیدند عکس تبلیغاتی گرفتند که شارژگوشیهایشان هم تمام شد و تازه آن موقع بود که فهمیدند بدون مپ بلد نیستند به خانه برگردند. خلاصه بعد از چند روز گرسنگی، تشنگی و سرگردانی از دور یک خانه شکلاتی دیدند. به طرفش هجوم بردند و مشغول خوردنش بودند که ناگهان جادوگر بدجنس سوار بر جاروی پرنده از راه رسید.
جادوگر: «آهای وحشیا! چی از جون خونهام میخواین؟ حالا درسته که مسکن مهر با دقت، ظرافت و مصالح عالی درست شده، ولی دیگه نه اونقدر که پاره آجر رو مثل شکلات گاز بزنی.» هانسل همانطور که دولپی مشغول خوردن بود گفت: «جنس لمینیتم خوب بوده.» بعد هم به خواهرش گفت: «یادم بنداز از دندونپزشکم پول تبلیغش رو بگیرم.»
جادوگر بدجنس که حسابی عصبانی شده بود هر دوی آنها را در خانه زندانی کرد و بعد هم به پدرشان تلفن کرد و برای آزادیشان درخواست مقدار زیادی بیتکوین کرد. پدر هانسل و گرتل ژن خوبش را به کار انداخت و نقشه بینقصی کشید. سپس با یک هارد پر از بیت کوین و یک پسر بچه نابالغ راهی خانه جادوگر شد.
وقتی به آنجا رسیدند جادوگر سرش به چاق سلامتی با پدر هانسل گرتل گرم بود که پسربچه نابالغ یواشکی داخل خانه رفت و مایع زردرنگی را به چهارگوشه خانه پاشید. ناگهان خانه و هرچه که بود با انفجار مهیبی از بین رفت. فقط جادوگر فرصت کرد قبل از محو شدن فریادکنان بگوید: «لعنت به برنامه نود که همه چیز را لو داد.» خلاصه هانسل و گرتل به طرف پدرشان دویدند و همگی خوب و خوش سر خانه زندگیشان برگشتند.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon