✅ رنگو نیرنگ
امير اردلانی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
سلام من رنگو هستم، یه آفتابپرست خوشبخت و امروز میخوام براتون بگم که ما حیوونا بر خلاف آدما چقدر راحت میتونیم خوشبخت بشیم. دست تقدیر با کمک یه تصادف من رو تو مسیر شهر کوچیکی به نام خشکآباد قرارداد. حالا نمیدونم اسم شهر از اول این بوده یا بعد از بیآبی اسمش رو عوض کردن. توی ورودی، تابلوی شهر رو که دیدم، مطمئن شدم که پای شما آدما به اینجا باز نشده، چون کسی سعی نکرده بود نوشته خشکآباد روی تابلو رو به خشتکآباد تبدیل کنه.
حیوونای این شهر آدمای بدبختی بودن، همشون میگفتن ما از مسئولین تقاضای آب داریم ولی متاسفانه این شهر هیچ مسئولی نداشت به جز شهردار و البته بعد از ورود من، یه کلانتر شیشدونگ به نام رنگو!
من به عنوان کلانتر از همون اول به شهردار شک کردم و میدونستم که نصف این بدبختیا و بیآبیها به خاطر کمکاری ایشون بوده. خب چرا این شهر نباید یه سالن 12هزار نفری صد منظوره داشته باشه که توش هم نمایشگاه گل و گیاه برگزار کنن، هم فوتبال بازی کنن، هم میتینگ سیاسی بزارن و از همه مهمتر میزبان لیگ جهانی والیبال بشن و دور زمین بنویسن آب هست ولی کم هست تا حیوونا متوجه بشن باید صرفه جویی کنن! یا چرا تا امروز یه پروفسور نیومده تو تلویزیون به حیوونا یاد بده که وقتی میرن دستشویی، درست نشونهگیری کنن تا آب کمتری مصرف بشه؟!
من حتم داشتم شهردار و اطرافیانش کل آب شهر رو میخورن و یه لیوان آب هم روش. باید خودم رو آماده مبارزه با شهردار میکردم، مرغم رو زین کردم و هفتتیر به دست تو مسیر لوله آب راه افتادم تا ببینم آب کجا مصرف میشه. 30، 40 مایل از شهر دور شده بودم که پشت یه تپه توی یه دره چیزی دیدم که خشکم زد. یه عالمه برج مسکونی، یه عالمه مرکز خرید، سالن 12هزارنفری، دریاچه مصنوعی، یه عالمه چادر برای وقتی که زلزله میاد و هرچی که یه شهر نیاز داره. با خودم گفتم خب شهردار اگر میدونسته یه شهر چه چیزایی لازم داره، چرا تو خشکآباد نساخته؟! خب شاید چون خشکآباد به خاطر بیآبی خار داشته نتونسته.
برگشتم شهر و رفتم پیش شهردار، گفتم: «آقای شهردار ساختمونای توی دره، 80 متریهای فاز صفرش متری چند؟!» گفت: «ازچی حرف میزنی؟!» گفتم: «بازی دیگه تموم شده»، تا اومدم هفت تیرم رو از جیبم بیرون بیارم شهردار هم دست کرد توی جیبش و دسته چکش رو در آورد. گفت: «چقدر بنویسم ؟» گفتم: «واسه چی؟» گفت: «واسه اینکه بزنی قدش و بیای با خودمون کار کنی» گفتم: «من شده برم یه چرخدستی بخرم، کنار خیابون آب کاکتوس بفروشم تو تیم شما نمی یام.» شهردار گفت: «ببین رنگو! اینجا اینقدر خشک شده که دیگه کاکتوسا هم آبشون نمیاد، بعدم یادت نره که من شهردارم، میدم مامورای شهرداری چرخ دستیت رو بگیرن یه دونه هم شترق بخابونن تو گوشِت، پس واسه من آدمبازی در نیار.» گفتم: «ببین اقای شهردار! من از این چیزا نمیترسم. ترس من از اینه که یه سال دیگه شورای شهر بعدی به جای تو یکی دیگه رو انتخاب کنه، اونوقت تکلیف من چی میشه؟!!»
گفت: «نترس! اینجا مثل یه سری شهرهای مدرن و پیشرفته آدما نیست که شورای شهر و اینا داشته باشه. اینجا شهرداری موروثیه.» گفتم: «جونمی جون! بنویس چک رو تا رئیس بانک هم جمع نکرده بیاد تو تیم تو.»
اون روز از بانک که اومدم بیرون، ستاره کلانتری رو از سینم کندم و یه کت شلوار طوسی پوشیدم. الان هم ارادتمند شما مهندس رنگو هستم؛ معاونت مالی شهرداری شهر خیلی خشکآباد و البته ساکن نیوستی.»
خوشبختی حاصل یک لحظه درنگ است.
امضاء
رنگو
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon
امير اردلانی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
سلام من رنگو هستم، یه آفتابپرست خوشبخت و امروز میخوام براتون بگم که ما حیوونا بر خلاف آدما چقدر راحت میتونیم خوشبخت بشیم. دست تقدیر با کمک یه تصادف من رو تو مسیر شهر کوچیکی به نام خشکآباد قرارداد. حالا نمیدونم اسم شهر از اول این بوده یا بعد از بیآبی اسمش رو عوض کردن. توی ورودی، تابلوی شهر رو که دیدم، مطمئن شدم که پای شما آدما به اینجا باز نشده، چون کسی سعی نکرده بود نوشته خشکآباد روی تابلو رو به خشتکآباد تبدیل کنه.
حیوونای این شهر آدمای بدبختی بودن، همشون میگفتن ما از مسئولین تقاضای آب داریم ولی متاسفانه این شهر هیچ مسئولی نداشت به جز شهردار و البته بعد از ورود من، یه کلانتر شیشدونگ به نام رنگو!
من به عنوان کلانتر از همون اول به شهردار شک کردم و میدونستم که نصف این بدبختیا و بیآبیها به خاطر کمکاری ایشون بوده. خب چرا این شهر نباید یه سالن 12هزار نفری صد منظوره داشته باشه که توش هم نمایشگاه گل و گیاه برگزار کنن، هم فوتبال بازی کنن، هم میتینگ سیاسی بزارن و از همه مهمتر میزبان لیگ جهانی والیبال بشن و دور زمین بنویسن آب هست ولی کم هست تا حیوونا متوجه بشن باید صرفه جویی کنن! یا چرا تا امروز یه پروفسور نیومده تو تلویزیون به حیوونا یاد بده که وقتی میرن دستشویی، درست نشونهگیری کنن تا آب کمتری مصرف بشه؟!
من حتم داشتم شهردار و اطرافیانش کل آب شهر رو میخورن و یه لیوان آب هم روش. باید خودم رو آماده مبارزه با شهردار میکردم، مرغم رو زین کردم و هفتتیر به دست تو مسیر لوله آب راه افتادم تا ببینم آب کجا مصرف میشه. 30، 40 مایل از شهر دور شده بودم که پشت یه تپه توی یه دره چیزی دیدم که خشکم زد. یه عالمه برج مسکونی، یه عالمه مرکز خرید، سالن 12هزارنفری، دریاچه مصنوعی، یه عالمه چادر برای وقتی که زلزله میاد و هرچی که یه شهر نیاز داره. با خودم گفتم خب شهردار اگر میدونسته یه شهر چه چیزایی لازم داره، چرا تو خشکآباد نساخته؟! خب شاید چون خشکآباد به خاطر بیآبی خار داشته نتونسته.
برگشتم شهر و رفتم پیش شهردار، گفتم: «آقای شهردار ساختمونای توی دره، 80 متریهای فاز صفرش متری چند؟!» گفت: «ازچی حرف میزنی؟!» گفتم: «بازی دیگه تموم شده»، تا اومدم هفت تیرم رو از جیبم بیرون بیارم شهردار هم دست کرد توی جیبش و دسته چکش رو در آورد. گفت: «چقدر بنویسم ؟» گفتم: «واسه چی؟» گفت: «واسه اینکه بزنی قدش و بیای با خودمون کار کنی» گفتم: «من شده برم یه چرخدستی بخرم، کنار خیابون آب کاکتوس بفروشم تو تیم شما نمی یام.» شهردار گفت: «ببین رنگو! اینجا اینقدر خشک شده که دیگه کاکتوسا هم آبشون نمیاد، بعدم یادت نره که من شهردارم، میدم مامورای شهرداری چرخ دستیت رو بگیرن یه دونه هم شترق بخابونن تو گوشِت، پس واسه من آدمبازی در نیار.» گفتم: «ببین اقای شهردار! من از این چیزا نمیترسم. ترس من از اینه که یه سال دیگه شورای شهر بعدی به جای تو یکی دیگه رو انتخاب کنه، اونوقت تکلیف من چی میشه؟!!»
گفت: «نترس! اینجا مثل یه سری شهرهای مدرن و پیشرفته آدما نیست که شورای شهر و اینا داشته باشه. اینجا شهرداری موروثیه.» گفتم: «جونمی جون! بنویس چک رو تا رئیس بانک هم جمع نکرده بیاد تو تیم تو.»
اون روز از بانک که اومدم بیرون، ستاره کلانتری رو از سینم کندم و یه کت شلوار طوسی پوشیدم. الان هم ارادتمند شما مهندس رنگو هستم؛ معاونت مالی شهرداری شهر خیلی خشکآباد و البته ساکن نیوستی.»
خوشبختی حاصل یک لحظه درنگ است.
امضاء
رنگو
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon