✅ چوبين و مادر پشتپردهاش
سهیلا ولیزاده | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
چوبین جلو آینه سعی کرد برای صدمینبار موهایش را برخلاف جهت همیشه، حالت بدهد بلکه نصفی از صورتش را بچههای عزیز توی خونه بتوانند ببینند. اما دریغ که آرایشگرش چنان موهایش را به فنا داده بود که تا سیزن پنج هم هر گونه تلاشش بیفایده بود. پس امیدش را برای اینکه شبیه قهرمانِ سکانس آخر فیلمها شود را کنار گذاشت. سعی کرد خود واقعی و بدون ساق پایش را بپذیرد و همینجوری جذاب باشد و به جنگ برونکا برود.
توی راه مدام به خودش، هاچ و بقیه برو بچههای کارتونها که از اول تا آخر ماجرا دنبال مادرشان بودند وهیچ وقت هم پیدایشان نکردند، فکر کرد و به این نتیجه رسید که واقعا این همه آببستن به کارتونها تا کی؟ همه ما را که از روی یک طرح تکراری ساختند. این بچههای توی خونه چه گناهی کردند. از هم گسسته شدند از بس که غصه ما را خوردند. پس بودجه صدا و سیمای ژاپن کجا می رود؟ سعی کرد به برنامههای شاد فکر کند تا این قدر سیاهنما نباشد.
یاد جیمبو افتاد ولی او از وقتی عوارض خروج از کشور سه برابر شده بود و نمیتوانست هر وقت دوست دارد پرواز کند، افسردگی گرفته بود و رفته بود خودش را توی گردوغبار اهواز مشغول پروازکرده و میگفت «من جیمبو نیستم، من بویینگم، ولم کنین می خوام سقوط کنم.»
در همین افکار غرق بود که از دور ماموران بالدار برونکا را دید که پروازکنان به سمت او حملهور شدند. چوبین در حالیکه داشت فکر میکرد چطور اینها با این قیافه یک چشمشان که بیشتر به درد نشانهشناسی میخورند تا جنگ، تا الان سانسور نشدهاند. تنها با پرتاب دمپاییاش آنها را ساقط کرد و به سمت مقر اصلی برونکا به راه افتاد.
چوبین برای نجات مادرش به آخرین لحظات جنگ با برونکا نزدیک میشد. ولی یادش آمد که در این نسخه فعلی مادرش اشکال پخش دارد و چوبین نمیتواند اورا نجات دهد. مگر اینکه مادر را به شکل دوندونِ الستون وولستون نمایش میدادند تا قابل پخش باشد. هرچند به نظرخودش از لحاظ ژنتیکی بیشتر میخورد بچه دوندون باشد تا مادر زیبایِ غیرقابل پخش خودش. اما سعی کرد افکارش را منحرف کند تا یاد سریالهای ترکیهای نیفتد.
بالاخره چوبین با مشقت زیاد به برونکا رسید. آخرسر هم نتوانست بفهمد چرا او لباسش را تا زیر دماغش بالا میکشد که حتی اگر دماغ بزرگش مانع نبود تا پیشانی در لباس فرو میرفت. شاید تاثیر پدربزرگ او بوده که در کودکی برونکا او را خیلی دوست داشته. چوبین سعی کرد دهان ذهنش را ببندد وکمتر گلشعر بگوید و به ماموریت اصلی که شکست برونکا بود پرداخت و با کمک دستبند جادوییاش که حکم ژن خوب را برایش داشت توانست یک چیز غولتشن به آن بزرگی را شکست دهد.
اما از آنجا که معذوریت پخش مادرش، باعث میشد داستان نیمهتمام بماند. چوبین سعی کرد ضمن دادن نتیجه اخلاقی، پایان داستان را شاد کند. پس رو به برونکا گفت:
«هیچ میدونی اندی نمرده؟ پس به شایعات توجه نکن.»
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon
سهیلا ولیزاده | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
چوبین جلو آینه سعی کرد برای صدمینبار موهایش را برخلاف جهت همیشه، حالت بدهد بلکه نصفی از صورتش را بچههای عزیز توی خونه بتوانند ببینند. اما دریغ که آرایشگرش چنان موهایش را به فنا داده بود که تا سیزن پنج هم هر گونه تلاشش بیفایده بود. پس امیدش را برای اینکه شبیه قهرمانِ سکانس آخر فیلمها شود را کنار گذاشت. سعی کرد خود واقعی و بدون ساق پایش را بپذیرد و همینجوری جذاب باشد و به جنگ برونکا برود.
توی راه مدام به خودش، هاچ و بقیه برو بچههای کارتونها که از اول تا آخر ماجرا دنبال مادرشان بودند وهیچ وقت هم پیدایشان نکردند، فکر کرد و به این نتیجه رسید که واقعا این همه آببستن به کارتونها تا کی؟ همه ما را که از روی یک طرح تکراری ساختند. این بچههای توی خونه چه گناهی کردند. از هم گسسته شدند از بس که غصه ما را خوردند. پس بودجه صدا و سیمای ژاپن کجا می رود؟ سعی کرد به برنامههای شاد فکر کند تا این قدر سیاهنما نباشد.
یاد جیمبو افتاد ولی او از وقتی عوارض خروج از کشور سه برابر شده بود و نمیتوانست هر وقت دوست دارد پرواز کند، افسردگی گرفته بود و رفته بود خودش را توی گردوغبار اهواز مشغول پروازکرده و میگفت «من جیمبو نیستم، من بویینگم، ولم کنین می خوام سقوط کنم.»
در همین افکار غرق بود که از دور ماموران بالدار برونکا را دید که پروازکنان به سمت او حملهور شدند. چوبین در حالیکه داشت فکر میکرد چطور اینها با این قیافه یک چشمشان که بیشتر به درد نشانهشناسی میخورند تا جنگ، تا الان سانسور نشدهاند. تنها با پرتاب دمپاییاش آنها را ساقط کرد و به سمت مقر اصلی برونکا به راه افتاد.
چوبین برای نجات مادرش به آخرین لحظات جنگ با برونکا نزدیک میشد. ولی یادش آمد که در این نسخه فعلی مادرش اشکال پخش دارد و چوبین نمیتواند اورا نجات دهد. مگر اینکه مادر را به شکل دوندونِ الستون وولستون نمایش میدادند تا قابل پخش باشد. هرچند به نظرخودش از لحاظ ژنتیکی بیشتر میخورد بچه دوندون باشد تا مادر زیبایِ غیرقابل پخش خودش. اما سعی کرد افکارش را منحرف کند تا یاد سریالهای ترکیهای نیفتد.
بالاخره چوبین با مشقت زیاد به برونکا رسید. آخرسر هم نتوانست بفهمد چرا او لباسش را تا زیر دماغش بالا میکشد که حتی اگر دماغ بزرگش مانع نبود تا پیشانی در لباس فرو میرفت. شاید تاثیر پدربزرگ او بوده که در کودکی برونکا او را خیلی دوست داشته. چوبین سعی کرد دهان ذهنش را ببندد وکمتر گلشعر بگوید و به ماموریت اصلی که شکست برونکا بود پرداخت و با کمک دستبند جادوییاش که حکم ژن خوب را برایش داشت توانست یک چیز غولتشن به آن بزرگی را شکست دهد.
اما از آنجا که معذوریت پخش مادرش، باعث میشد داستان نیمهتمام بماند. چوبین سعی کرد ضمن دادن نتیجه اخلاقی، پایان داستان را شاد کند. پس رو به برونکا گفت:
«هیچ میدونی اندی نمرده؟ پس به شایعات توجه نکن.»
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon