✅ جک و پیشنهادهای سحرآمیز
شهرزاد سمر | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
جک مشتش را باز کرد و چند دانه آبی را که کف دست عرقکردهاش بود به مادرش نشان داد. مادرش گفت: «اینا چیان؟» جک به دوربین نگاه کرد و گفت: «این دونهها که آبیه شوینده حسابیه، لباس میره تو ماشین، حالا دیگه راحت باشین». مادرش پرسید: «گاوه رو دادی اینا رو گرفتی؟» جک سریع ریتم را بازپس گرفت و گفت: «اگر به فکر جنس ناب باشی، هی تو نخ بشور بساب باشی، نمیزنی تو سر جنسم مدام، تو این مسیر تو هم میای پا به پام.» این بار اول جک نبود. او تخصص عجیبی در به کشتن دادن دام داشت و از دامهایشان فقط یک گاو مانده بود. روزی جک رفت گاوشان را بفروشد تا با پولش غذا و لباس بخرند. وقتی برگشت، لوبیاهایی که در عوضِ گاو گرفته بود را به مادرش نشان داد و با شوق گفت: «بالاخره فرصتی پیش اومد تا از تنها مهارت تجربی که تو دوران تحصیل یاد گرفتم، کسب درآمد کنم. اول اینا رو تو اسفنج خیس میکنیم تا جوون بزنه، بعد میکاریم.» مادر با این که خیلی عصبانی بود گفت: «کی گفته بیسواده؟ نه خنگه و نه ساده... میخواد منو دق بده، با نقشه و اراده.» سپس دانهها را از پنجره به بیرون پرت کرد. فردای آن روز جک با هیجان مادرش را بیدار کرد و به او گفت که یک ساقه بلند لوبیا در حیاطشان درآمده. مادرش همان جا یک پسگردنی به او زد و گفت: «باز گل زدی؟ به جای این کارا پاشو برو دنبال یه کاری.» جک که بیتوجهی مادرش را دید، مثل چی از ساقه لوبیا بالا رفت تا ببیند تا جا رفته. تلاش او برای رفتن به آسمان منجر به کشف لایههای اکسید گوگرد، سرب و چند فلز کشفنشده شد. بعد از رد شدن از جو زمین، بالای ابرها قصر بزرگی دید. جک مبهوت عظمت آن شده بود که دستی شانهاش را لمس کرد. برگشت دید دست که نه، انگشت غول بزرگی بود. غول پرسید: «بوی آدمیزاد نمیدی!» جک گفت: «به خاطر دوده وگرنه من هر روز دوش میگیرم.» غول لبخند زد و گفت: «باشه، تو راست میگی.» جک به خونه اشاره کرد و پرسید: «راسته که این هم مال خانواده هاشمیه؟» غول: «نه مال منه. دوست داری توش رو ببینی؟ یه مرغ دارم که تخم طلا میذاره.» جک مؤدبانه پیشنهادش را رد کرد و برای جلب ترحم از سختیهای کار و زندگی روی زمین گفت. غول مرغ را آورد تا به او یه تخم طلا بدهد. جک پرسید: «فقط یکی؟!» بعد به کفشهایش اشاره کرد و گفت: «میدونی این چیه؟» غول گفت: «این چیه؟ این چی چیه؟» جک گفت: «کفش نهرین بچهها... اینا رو غول چراغ بهم داده. اون وقت تو فقط یه تخم طلا میدی؟ واقعا که!» غول که حسابی با غول چراغ جادو کَل داشت، کُل مرغ را یکجا به جک داد. جک پرسید: «خالی خالی؟» غول گفت: «خالی خالی.» جک هم تشکر کرد و گفت: «وای... خیلی لطف کردی چه جوری میتونم جبران کنم؟» غول گفت: «جبران نمیخواد. فقط یه توک پا بیا تو قصر چنگ طلا رو هم بهت بدم. هر وقت چنگ بزنی، تخم طلا به دست میاری.» جک دید این پیشنهاد را حتی مؤدبانه هم نمیتواند رد کند. پس به طرف ساقه لوبیا دوید تا به سمت خانه فرار کند. غول گفت: «وایسا وایسا کارت دارم من غوغولی بیآزارم.» جک مدل میله آتشنشانی سر خورد و رسید به زمین. غول هم در حین تعقیب و گریز میان لایه غباری مذکور دچار ایست قلبی شد و مرد.
جک انتظار داشت که مادرش پای ساقه لوبیا چشمانتظار باشد اما او در حال درست کردن دلمه از برگهای لوبیا بود. جک با شوق قصه مرغ تخمطلا را برای مادرش تعریف کرد، مادرش گفت: «وای پسرم.. چقدر آخه نادونی، کرد توی پاچهت توی این گرونی... تو دورهای که تخم مرغ طلا بود، رفتی گرفتی مرغ تخم طلایی؟» فردای آن روز جک مرغ تخم طلا را برد بازار تا بفروشد.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon
شهرزاد سمر | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
جک مشتش را باز کرد و چند دانه آبی را که کف دست عرقکردهاش بود به مادرش نشان داد. مادرش گفت: «اینا چیان؟» جک به دوربین نگاه کرد و گفت: «این دونهها که آبیه شوینده حسابیه، لباس میره تو ماشین، حالا دیگه راحت باشین». مادرش پرسید: «گاوه رو دادی اینا رو گرفتی؟» جک سریع ریتم را بازپس گرفت و گفت: «اگر به فکر جنس ناب باشی، هی تو نخ بشور بساب باشی، نمیزنی تو سر جنسم مدام، تو این مسیر تو هم میای پا به پام.» این بار اول جک نبود. او تخصص عجیبی در به کشتن دادن دام داشت و از دامهایشان فقط یک گاو مانده بود. روزی جک رفت گاوشان را بفروشد تا با پولش غذا و لباس بخرند. وقتی برگشت، لوبیاهایی که در عوضِ گاو گرفته بود را به مادرش نشان داد و با شوق گفت: «بالاخره فرصتی پیش اومد تا از تنها مهارت تجربی که تو دوران تحصیل یاد گرفتم، کسب درآمد کنم. اول اینا رو تو اسفنج خیس میکنیم تا جوون بزنه، بعد میکاریم.» مادر با این که خیلی عصبانی بود گفت: «کی گفته بیسواده؟ نه خنگه و نه ساده... میخواد منو دق بده، با نقشه و اراده.» سپس دانهها را از پنجره به بیرون پرت کرد. فردای آن روز جک با هیجان مادرش را بیدار کرد و به او گفت که یک ساقه بلند لوبیا در حیاطشان درآمده. مادرش همان جا یک پسگردنی به او زد و گفت: «باز گل زدی؟ به جای این کارا پاشو برو دنبال یه کاری.» جک که بیتوجهی مادرش را دید، مثل چی از ساقه لوبیا بالا رفت تا ببیند تا جا رفته. تلاش او برای رفتن به آسمان منجر به کشف لایههای اکسید گوگرد، سرب و چند فلز کشفنشده شد. بعد از رد شدن از جو زمین، بالای ابرها قصر بزرگی دید. جک مبهوت عظمت آن شده بود که دستی شانهاش را لمس کرد. برگشت دید دست که نه، انگشت غول بزرگی بود. غول پرسید: «بوی آدمیزاد نمیدی!» جک گفت: «به خاطر دوده وگرنه من هر روز دوش میگیرم.» غول لبخند زد و گفت: «باشه، تو راست میگی.» جک به خونه اشاره کرد و پرسید: «راسته که این هم مال خانواده هاشمیه؟» غول: «نه مال منه. دوست داری توش رو ببینی؟ یه مرغ دارم که تخم طلا میذاره.» جک مؤدبانه پیشنهادش را رد کرد و برای جلب ترحم از سختیهای کار و زندگی روی زمین گفت. غول مرغ را آورد تا به او یه تخم طلا بدهد. جک پرسید: «فقط یکی؟!» بعد به کفشهایش اشاره کرد و گفت: «میدونی این چیه؟» غول گفت: «این چیه؟ این چی چیه؟» جک گفت: «کفش نهرین بچهها... اینا رو غول چراغ بهم داده. اون وقت تو فقط یه تخم طلا میدی؟ واقعا که!» غول که حسابی با غول چراغ جادو کَل داشت، کُل مرغ را یکجا به جک داد. جک پرسید: «خالی خالی؟» غول گفت: «خالی خالی.» جک هم تشکر کرد و گفت: «وای... خیلی لطف کردی چه جوری میتونم جبران کنم؟» غول گفت: «جبران نمیخواد. فقط یه توک پا بیا تو قصر چنگ طلا رو هم بهت بدم. هر وقت چنگ بزنی، تخم طلا به دست میاری.» جک دید این پیشنهاد را حتی مؤدبانه هم نمیتواند رد کند. پس به طرف ساقه لوبیا دوید تا به سمت خانه فرار کند. غول گفت: «وایسا وایسا کارت دارم من غوغولی بیآزارم.» جک مدل میله آتشنشانی سر خورد و رسید به زمین. غول هم در حین تعقیب و گریز میان لایه غباری مذکور دچار ایست قلبی شد و مرد.
جک انتظار داشت که مادرش پای ساقه لوبیا چشمانتظار باشد اما او در حال درست کردن دلمه از برگهای لوبیا بود. جک با شوق قصه مرغ تخمطلا را برای مادرش تعریف کرد، مادرش گفت: «وای پسرم.. چقدر آخه نادونی، کرد توی پاچهت توی این گرونی... تو دورهای که تخم مرغ طلا بود، رفتی گرفتی مرغ تخم طلایی؟» فردای آن روز جک مرغ تخم طلا را برد بازار تا بفروشد.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon