✅ ایکیوسان در سرزمین عجایب
هوشنگ خنجری | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
ايكيو بالاخره توانست با تلاش و كوشش و پشتكار، در رشته اژدهاشناسي معبد شائولين شريف قبول شود. او در شائولين هم شبانهروز تلاش كرد تا تخصص اژدهاشناسي باليني را گرفت. اما چون اژدهايي وجود نداشت كه بتواند بشناسد، انگشتهايش را تُفي كرد و به دو طرف سرش ماليد و فكر بكري كرد. تصميم گرفت به تدريس اژدهاشناسي بپردازد و اژدهاشناسهاي بيشتري تربيت كند. پس به معبد كودكياش برگشت و ايدهاش را با آقاي شينسه مطرح كرد.
(آقاي شينسه در معبد هم دفتردار شده بود، و هم معلم پرورشي؛ پنجشنبهها هنر و ورزش درس ميداد و در مواقعي كه مسئول كتابخانه بود، مشاوره هم مي داد.) شينسه كه عجله داشت گفت بايد به لوكيشن ميتي كومان برود تا براي نقش داداش تسوكه گريمش را عوض كنند؛ وگرنه ميتي كومان نشانش را بيرون ميآورد و بايد يك ربع جلويش روي زمين بيافتند تا بيخيال شود. پس ايكيوسان براي استخدام نزد استاد بزرگ رفت.
معبد غيرانتفاعي شده بود و خرجش را والدين با شهريهها ميدادند. بچههايي كه پدرشان خرج مراسم چاي استاد را هم مي دادند، از سر و كول استاد بزرگ بالا ميرفتند و از ناقوس معبد تاب ميخوردند و مشمول لبخند استاد ميشدند همزمان. كف معبد را هم ديگر شاگردي نميسابيد و هيونداخان(از مهاجران تابع كره جنوبي) براي اين كار استخدام شده بود. يك اتاق تنبيه هم ساخته بودند كه هركس كار بدي كرد برود داخل اتاق، روي مبل بنشيند و به كار بدش فكر كند.
ايكيوسان پيشنهادش را مطرح كرد، اما استاد گفت: «طبق بخشنامه جديد معابد، از پذيرش پسر مجرد به عنوان مربي معذوريم.» پس ايكيو بيدرنگ سراغ سايوجان را گرفت؛ كه استاد خبر از ازدواج سايوجان داد و باعث شد ايكيو درمانده از همه جا، تصميم بگيرد همه چيز را رها كند و برود دنبال مادرش بگردد. اما يادش آمد كه برعكس بقيه كاراكترهاي كارتوني هم نسلش مادرش را گم نكرده؛ پس تصميمش را به مهاجرت به كشوري اژدهاخيز تغيير داد و الان در حال انجام كارهاي اپلايش است.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon
هوشنگ خنجری | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
ايكيو بالاخره توانست با تلاش و كوشش و پشتكار، در رشته اژدهاشناسي معبد شائولين شريف قبول شود. او در شائولين هم شبانهروز تلاش كرد تا تخصص اژدهاشناسي باليني را گرفت. اما چون اژدهايي وجود نداشت كه بتواند بشناسد، انگشتهايش را تُفي كرد و به دو طرف سرش ماليد و فكر بكري كرد. تصميم گرفت به تدريس اژدهاشناسي بپردازد و اژدهاشناسهاي بيشتري تربيت كند. پس به معبد كودكياش برگشت و ايدهاش را با آقاي شينسه مطرح كرد.
(آقاي شينسه در معبد هم دفتردار شده بود، و هم معلم پرورشي؛ پنجشنبهها هنر و ورزش درس ميداد و در مواقعي كه مسئول كتابخانه بود، مشاوره هم مي داد.) شينسه كه عجله داشت گفت بايد به لوكيشن ميتي كومان برود تا براي نقش داداش تسوكه گريمش را عوض كنند؛ وگرنه ميتي كومان نشانش را بيرون ميآورد و بايد يك ربع جلويش روي زمين بيافتند تا بيخيال شود. پس ايكيوسان براي استخدام نزد استاد بزرگ رفت.
معبد غيرانتفاعي شده بود و خرجش را والدين با شهريهها ميدادند. بچههايي كه پدرشان خرج مراسم چاي استاد را هم مي دادند، از سر و كول استاد بزرگ بالا ميرفتند و از ناقوس معبد تاب ميخوردند و مشمول لبخند استاد ميشدند همزمان. كف معبد را هم ديگر شاگردي نميسابيد و هيونداخان(از مهاجران تابع كره جنوبي) براي اين كار استخدام شده بود. يك اتاق تنبيه هم ساخته بودند كه هركس كار بدي كرد برود داخل اتاق، روي مبل بنشيند و به كار بدش فكر كند.
ايكيوسان پيشنهادش را مطرح كرد، اما استاد گفت: «طبق بخشنامه جديد معابد، از پذيرش پسر مجرد به عنوان مربي معذوريم.» پس ايكيو بيدرنگ سراغ سايوجان را گرفت؛ كه استاد خبر از ازدواج سايوجان داد و باعث شد ايكيو درمانده از همه جا، تصميم بگيرد همه چيز را رها كند و برود دنبال مادرش بگردد. اما يادش آمد كه برعكس بقيه كاراكترهاي كارتوني هم نسلش مادرش را گم نكرده؛ پس تصميمش را به مهاجرت به كشوري اژدهاخيز تغيير داد و الان در حال انجام كارهاي اپلايش است.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon