تا زمانی که کلمهای پشتِ لبهات هست و مردده واسه بیرون اومدن یا نیومدن، یعنی هنوز به یه سری چیزا امید داری. یعنی میترسی اگه به زبون بیاری اوضاع از اینی که هست بدتر بشه و اون دیوارِ ترک خورده آوار بشه روی لحظههات و همه چیزو از بین ببره. من هنوز یه سری حرفا رو توی دهنم نگهداشتم و نمیگم چون میترسم. چون یه بار از زیرِ یه خرابه خودمو کشوندم بیرون و میدونم نفس کم آوردن اون زیر، بینِ آجرهایی که قرار بوده دونه به دونه روی هم چیده بشن و برن بالا به امیدِ خونه شدن، ولی به جاش ریختن و نفستو حبس کردن چه حس و حالیه.