سکوت چشم من با تو سخن ها در میان دارد
سکوتی که درون سینه اش آتشفشان دارد
نگفته! کاش می خواندی حدیث چشم هایم را
که هم آتشفشان هم باغ های ارغوان دارد
اگر حتی بلد بودی زبان رنگ رخسارم
همین فریاد سرخ گونه ها از دل نشان دارد
دلم می خواست میگفتم،تو را من دوست می دارم
ولی این جمله تا بر لب بیاید هفت خوان دارد
تصور می کنم خود را در آغوشت هر از گاهی
در آغوشت نشستن حکم تسخیر جهان دارد
ولی وقتی که می بینم تو را می لرزم از بس که
به جان نیمه جانممصلحت زخم زبان دارد
زبان من نمی چرخد بگویم از تو، انگاری!
سر و دست و زبان و چشم هایم پاسبان دارد
مرا ترسی به دل انداخته از تشت رسوایی
هراسی که به جانم دردهای بی امان دارد
نگاه سربه زیر و شرقی و شرم زبان من
از عشق تو فقط حسرت برایم ارمغان دارد
اسیر شاید و اما و باید ها ،نباید ها !
بدون شاید و اما، دلی بی آشیان دارد
#الهام_شیرازی
سکوتی که درون سینه اش آتشفشان دارد
نگفته! کاش می خواندی حدیث چشم هایم را
که هم آتشفشان هم باغ های ارغوان دارد
اگر حتی بلد بودی زبان رنگ رخسارم
همین فریاد سرخ گونه ها از دل نشان دارد
دلم می خواست میگفتم،تو را من دوست می دارم
ولی این جمله تا بر لب بیاید هفت خوان دارد
تصور می کنم خود را در آغوشت هر از گاهی
در آغوشت نشستن حکم تسخیر جهان دارد
ولی وقتی که می بینم تو را می لرزم از بس که
به جان نیمه جانممصلحت زخم زبان دارد
زبان من نمی چرخد بگویم از تو، انگاری!
سر و دست و زبان و چشم هایم پاسبان دارد
مرا ترسی به دل انداخته از تشت رسوایی
هراسی که به جانم دردهای بی امان دارد
نگاه سربه زیر و شرقی و شرم زبان من
از عشق تو فقط حسرت برایم ارمغان دارد
اسیر شاید و اما و باید ها ،نباید ها !
بدون شاید و اما، دلی بی آشیان دارد
#الهام_شیرازی