از دور که سواد شهر پیدا شد، دود و آتش بود که از شهر زبانه همی کشید. به شهر که رسیدم، کشته بود که بر جای جای شهر فتاده بود. زنان و مردان و کودکان. مهاجمان حتی بر حیوانات رحم نکرده آنها را نیز کشته بودند.
ناگاه از برزنی صدای بربط شنیدیم، به کوی وارد شدیم و مردی را در حال بَربط نوازی و رقص دیدیم. گفتیم: ای مرد، این چه حال است؟
با چشمانی گریان و حالی پریشان گفت که: سپاهیان مسلمان بر نیمروز تاخته و «یزید ابن مهلب» دستور کشتار همگان داد و کشتند و سوختند، من به همراه اندکی بیرون از شهر بودیم و پس از رفتن آنان آمدیم.
حیرت زده گفتیم: پس این نواختن و رقص از برای چیست؟
گفت: مگر نمی دانید که امروز نوروز است؟!
تاریخ سیستان
تصحیح محمدتقی بهار
@bargehayebad
ناگاه از برزنی صدای بربط شنیدیم، به کوی وارد شدیم و مردی را در حال بَربط نوازی و رقص دیدیم. گفتیم: ای مرد، این چه حال است؟
با چشمانی گریان و حالی پریشان گفت که: سپاهیان مسلمان بر نیمروز تاخته و «یزید ابن مهلب» دستور کشتار همگان داد و کشتند و سوختند، من به همراه اندکی بیرون از شهر بودیم و پس از رفتن آنان آمدیم.
حیرت زده گفتیم: پس این نواختن و رقص از برای چیست؟
گفت: مگر نمی دانید که امروز نوروز است؟!
تاریخ سیستان
تصحیح محمدتقی بهار
@bargehayebad