Репост из: آمیگــدِل
ولی بیشوخی منظور حافظ از «می» چی بود؟
چی بود که هول روز رستاخیز رو از دلش میبرد؟ چنان قدرتی داشت که میتونست زندگی رو در این دنیای بیبنیاد، معنادار کنه؟
ما معلمهای ادبیات رو مسخره میکردیم که می رو به عشق الهی تفسیر میکردن، ولی واضح بود که حداقل در کیس حافظ، مقصود از می، اصلا الکل نبوده، بلکه چیزی بوده که الکل استعارهی تام و تمامی ازش بوده. سرخوشیآور، و سستکنندهی قاعدهها و سختگیریهای ذهن ما در این دنیا.
یک جا علیه عقل قیام میکنه و میگه ما را ز منع عقل مترسان و می بیار و عقل رو هیچکاره خطاب میکنه. و جای دیگه، انگار عقل هم حالا بزرگ و باتجربه شده باشه، میگه مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش.
این می چیه که حتی کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد، به عزم میکده اکنون ره سفر دارد؟ چیه که میتونه آدم رو برای چند لحظه هم که شده از وسوسه عقل و نشخوار فکری خلاص کنه؟
معجونی که به قدری قوی و ضروریه که اگر نباشه، نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد.
صمیمانه و صادقانه دوست داشتم بدونم، اما نمیدونم و نمیفهمم که مراد از می چیه و جز همون دانش حصولی و اصطلاحات کتب نقد ادبی، چیزی برای گفتن ندارم. حدس میزنم جز با تجربه، نمیشه فهمید ماهیتش چیه، ولی در پشت ابرهای ندانستن، معتقدم چیز پرنوری وجود داره که شاید یک روز بشه کشفش کرد. به هر حال از دست غیبت تو شکایت نمیکنم، تا نیست غیبتی نبود لذت حضور.
چی بود که هول روز رستاخیز رو از دلش میبرد؟ چنان قدرتی داشت که میتونست زندگی رو در این دنیای بیبنیاد، معنادار کنه؟
ما معلمهای ادبیات رو مسخره میکردیم که می رو به عشق الهی تفسیر میکردن، ولی واضح بود که حداقل در کیس حافظ، مقصود از می، اصلا الکل نبوده، بلکه چیزی بوده که الکل استعارهی تام و تمامی ازش بوده. سرخوشیآور، و سستکنندهی قاعدهها و سختگیریهای ذهن ما در این دنیا.
یک جا علیه عقل قیام میکنه و میگه ما را ز منع عقل مترسان و می بیار و عقل رو هیچکاره خطاب میکنه. و جای دیگه، انگار عقل هم حالا بزرگ و باتجربه شده باشه، میگه مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش.
این می چیه که حتی کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد، به عزم میکده اکنون ره سفر دارد؟ چیه که میتونه آدم رو برای چند لحظه هم که شده از وسوسه عقل و نشخوار فکری خلاص کنه؟
معجونی که به قدری قوی و ضروریه که اگر نباشه، نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد.
صمیمانه و صادقانه دوست داشتم بدونم، اما نمیدونم و نمیفهمم که مراد از می چیه و جز همون دانش حصولی و اصطلاحات کتب نقد ادبی، چیزی برای گفتن ندارم. حدس میزنم جز با تجربه، نمیشه فهمید ماهیتش چیه، ولی در پشت ابرهای ندانستن، معتقدم چیز پرنوری وجود داره که شاید یک روز بشه کشفش کرد. به هر حال از دست غیبت تو شکایت نمیکنم، تا نیست غیبتی نبود لذت حضور.