✅یه لغت مهم با هم یاد بگیریم
Frustrate
frus´trāt´/
adj., vt., vi.
● خنثی کردن، بیهوده کردن، عقیم گذاشتن، بیاثر کردن، بی نتیجه کردن، بی ثمر کردن، نقش بر آب کردن، ناکارا کردن
heavy snow frustrated our plans
برف سنگین نقشههای ما را نقش بر آب کرد.
the strike frustrated the government's efforts toward increasing production
اعتصاب، کوششهای دولت در زیاد کردن تولید را بی اثر کرد.
● با شکست مواجه کردن، عاجز کردن، درمانده کردن
to frustrate an opponent
حریف را مستاصل کردن
● (روانشناسی) ناکام شدن یا کردن، بیکام شدن یا کردن، سر خورده شدن یا کردن، سرکوب کردن
some frustrated poets become teachers
برخی از شاعران سرخورده معلم ادبیات میشوند.
frustrating one's natural instincts could lead to psychological complications
سرکوب کردن غرایز طبیعی ممکن است منجر به پیچیدگیهای روانی شود.
● (قدیمی) ناکام، درمانده، مستاصل
* frustrating, adj.
مایوس کننده، نومید کننده، بیکام گر، ناکام گر
Frustrate
frus´trāt´/
adj., vt., vi.
● خنثی کردن، بیهوده کردن، عقیم گذاشتن، بیاثر کردن، بی نتیجه کردن، بی ثمر کردن، نقش بر آب کردن، ناکارا کردن
heavy snow frustrated our plans
برف سنگین نقشههای ما را نقش بر آب کرد.
the strike frustrated the government's efforts toward increasing production
اعتصاب، کوششهای دولت در زیاد کردن تولید را بی اثر کرد.
● با شکست مواجه کردن، عاجز کردن، درمانده کردن
to frustrate an opponent
حریف را مستاصل کردن
● (روانشناسی) ناکام شدن یا کردن، بیکام شدن یا کردن، سر خورده شدن یا کردن، سرکوب کردن
some frustrated poets become teachers
برخی از شاعران سرخورده معلم ادبیات میشوند.
frustrating one's natural instincts could lead to psychological complications
سرکوب کردن غرایز طبیعی ممکن است منجر به پیچیدگیهای روانی شود.
● (قدیمی) ناکام، درمانده، مستاصل
* frustrating, adj.
مایوس کننده، نومید کننده، بیکام گر، ناکام گر