داستانیواقعی،وبسیارزیبا🙂♥️
زنیمیگوید:
بهملاقاتیکیازدوستانمرفتم..
کهفرزندشپیشماآمـد،
سنشپنجسالبود،درپشتِمادرش
ایستاد،وگفت:مادر،امروزهیچقصری
دربهشتنساختیم🥺
اولفکرکردم،اشتباهشنیدم...
اما،بازتکرارکرد...وبهدنبالآنبچههای
خردسالدیگرشآمدندوهمانجملهرا
بهمادرشانگفتند...
مادرشانفهمید،
کهمنمیخواهمموضوعشانرابفهمم
لبخندیزدوگفت:میخواهیبدانیکه
منوفرزنــدانمچگونهمیخواهیـمدر
بهشتقصربسازیم!؟.
مندرحالتماشاکردنآنهابودم
کهبچههابهدورمادرشاننشستندوهمه
باهممشغولخواندن♥️سورهاخلاص♥️شدند
و۱٠بار،سوره،راتلاوتکردند...
وباخوشحالیبسیارهمهباهمگفتند:
الحمدللّه،کهقصریدربهشتساختیم🥰
سپسمادرشان،گفت:آیامیخواهیددر
قصریکهساختید،گنجیداشتهباشید!؟
بچهها،همهبهذکر♥️لاحولَولاقوَّةَإلَّاباللَّهِ♥️
مشغولشدند...🌸
بعدگفت:آیامیخواهید،دراطرافقصر
درختانخرمایزیادیداشتهباشید..
بچههاهمهشروعکردن،بهگفتنِذکرِ
♥️سُبْحانَاللَّهِوبِحَمْدِهِ♥️
سپسمادرشانگفت:چهکسیمیخواهد
ازدستِپیامبرﷺآببنوشد،وهرگزتشنه
نشود!!
بچهها،همهدهباربر♥️پیامبرﷺصلوات🌷
فرستادند..😍
دوستمبهمن،گفت:بچههایمنعاشقِ
نشستن،درکنارِمنهستنـد،منهم،آنها
را،باذکرویادِخـداوندتربیتکردهام...
ازآنروزفهمیدم،کهبزرگانزادهنمیشوند..
بلکه،ساختهمیشوند🥹🤍
نشرپیام،بهمادرانجوان،صدقهجاریهست
زنیمیگوید:
بهملاقاتیکیازدوستانمرفتم..
کهفرزندشپیشماآمـد،
سنشپنجسالبود،درپشتِمادرش
ایستاد،وگفت:مادر،امروزهیچقصری
دربهشتنساختیم🥺
اولفکرکردم،اشتباهشنیدم...
اما،بازتکرارکرد...وبهدنبالآنبچههای
خردسالدیگرشآمدندوهمانجملهرا
بهمادرشانگفتند...
مادرشانفهمید،
کهمنمیخواهمموضوعشانرابفهمم
لبخندیزدوگفت:میخواهیبدانیکه
منوفرزنــدانمچگونهمیخواهیـمدر
بهشتقصربسازیم!؟.
مندرحالتماشاکردنآنهابودم
کهبچههابهدورمادرشاننشستندوهمه
باهممشغولخواندن♥️سورهاخلاص♥️شدند
و۱٠بار،سوره،راتلاوتکردند...
وباخوشحالیبسیارهمهباهمگفتند:
الحمدللّه،کهقصریدربهشتساختیم🥰
سپسمادرشان،گفت:آیامیخواهیددر
قصریکهساختید،گنجیداشتهباشید!؟
بچهها،همهبهذکر♥️لاحولَولاقوَّةَإلَّاباللَّهِ♥️
مشغولشدند...🌸
بعدگفت:آیامیخواهید،دراطرافقصر
درختانخرمایزیادیداشتهباشید..
بچههاهمهشروعکردن،بهگفتنِذکرِ
♥️سُبْحانَاللَّهِوبِحَمْدِهِ♥️
سپسمادرشانگفت:چهکسیمیخواهد
ازدستِپیامبرﷺآببنوشد،وهرگزتشنه
نشود!!
بچهها،همهدهباربر♥️پیامبرﷺصلوات🌷
فرستادند..😍
دوستمبهمن،گفت:بچههایمنعاشقِ
نشستن،درکنارِمنهستنـد،منهم،آنها
را،باذکرویادِخـداوندتربیتکردهام...
ازآنروزفهمیدم،کهبزرگانزادهنمیشوند..
بلکه،ساختهمیشوند🥹🤍
نشرپیام،بهمادرانجوان،صدقهجاریهست