دیشب داشتم شام میخوردم که گوشیم زنگ خورد!
شماره غریبه بود ولی برام آشنا بود!
انگار قبلا یه جایی دیده بودمش!
برداشتم و بله همون آدمی بود که یه روزی
براش همه کاری میکردم که دوسم داشته باشه!
یه روزی تمام فکر و ذکرم بود و دیوونش بودم!
صداشو که شنیدم یه حس بی اهمیتی بهم دست داد!
بهم گفت که دلش برام تنگ شده!
گفت اشتباه کرده و میخواد برگرده!
منم داشتم فکر میکردم که چقدر عجیبه که
تمام اون احساساتی که نسبت بهش داشتم
الان از بین رفته پس به تخمم بود!
پنج دقیقه داشت عذر خواهی میکرد!
ولی من فقط یه کلمه گفتم ؛ اوکی!
شماره غریبه بود ولی برام آشنا بود!
انگار قبلا یه جایی دیده بودمش!
برداشتم و بله همون آدمی بود که یه روزی
براش همه کاری میکردم که دوسم داشته باشه!
یه روزی تمام فکر و ذکرم بود و دیوونش بودم!
صداشو که شنیدم یه حس بی اهمیتی بهم دست داد!
بهم گفت که دلش برام تنگ شده!
گفت اشتباه کرده و میخواد برگرده!
منم داشتم فکر میکردم که چقدر عجیبه که
تمام اون احساساتی که نسبت بهش داشتم
الان از بین رفته پس به تخمم بود!
پنج دقیقه داشت عذر خواهی میکرد!
ولی من فقط یه کلمه گفتم ؛ اوکی!