#جنون_پاییزی
#پارت_74
انوشکا غذا رو آماده کرد و منتظر شد تا عالیا از حمام بیاد و همینطور تو فکر بود و به تلویزیون خیره شده بود که عالیا صداش زد:
-پرتغال... پرتغال؟
عالیا که دید انوشکا جوابی نمیده و توی افکارش غرق شده دستش رو جلوی صورت انوشکا تکون داد و گفت:
-پرتغال؟!!!
انوشکا به خودش اومد و ترسید و گفت:
-چته؟
-من چیزیم نیست، تو چته؟ اون از پشت در گذاشتنم، اینهم از الان که معلوم نیست کجایی اصلا...
انوشکا سعی کرد بحث رو عوض کنه واسهی همین گفت:
-چیزی نیست بیا بریم شام بخوریم
مشغول خودن غذا شدن، انوشکا ساکت و تو فکر بود عالیا هم همش حرف میزد تا شاید یکم از تو فکر در بیاد ولی فایدهای نداشت.
انوشکا غذاش رو تموم کرد و گفت:
-من رفتم بخوابم شب بخیر
-کجااا؟!!!! من خستم بیرون بودم چه شب بخیرییی!!!
-وقتی تنهایی میری بیرون بدون من خوش میگذرونیی باید فکر اینجاها هم باشی
-چقدر پروییی تو
انوشکا خندید رفت تو اتاق و روی تختش دراز کشید که به خواب فرو رفت
.
.
.
فردا صبح انوشکا از خواب بیدار شد و یاد عالیا و داد و بیداد دیشبش افتاد
از اتاق اومد بیرون و دید همه جای خونه تمیزه و همه چیز برق میزنه و حتما به خاطر همین عالیا دیشب دیر خوابیده یه لحظه احساس عذاب وجدان بهش دست داد و برای جبران این کارش یه صبحانه مفصله شیک براش ترتیب داد با بهترین سلیقهای که داشت.
عالیا از خواب بیدار شد و دید صدای آب حمام میاد و متوجه شد انوشکا بیدار شده.
رفت توی آشپز خونه و دید روی میز صبحانهی مفصل و شیکی، بعلاوه قهوه مورد علاقش قرار گرفته بود.
نشست و شروع به خوردن کرد که یهو انوشکا با حولهای که روی سرش بود جلوش سبز شد و گفت:
صبحت بخیر قشنگم امیدوارم از صبحانه لذت برده باشییی
✨ @Romansrk2020 ✨
#پارت_74
انوشکا غذا رو آماده کرد و منتظر شد تا عالیا از حمام بیاد و همینطور تو فکر بود و به تلویزیون خیره شده بود که عالیا صداش زد:
-پرتغال... پرتغال؟
عالیا که دید انوشکا جوابی نمیده و توی افکارش غرق شده دستش رو جلوی صورت انوشکا تکون داد و گفت:
-پرتغال؟!!!
انوشکا به خودش اومد و ترسید و گفت:
-چته؟
-من چیزیم نیست، تو چته؟ اون از پشت در گذاشتنم، اینهم از الان که معلوم نیست کجایی اصلا...
انوشکا سعی کرد بحث رو عوض کنه واسهی همین گفت:
-چیزی نیست بیا بریم شام بخوریم
مشغول خودن غذا شدن، انوشکا ساکت و تو فکر بود عالیا هم همش حرف میزد تا شاید یکم از تو فکر در بیاد ولی فایدهای نداشت.
انوشکا غذاش رو تموم کرد و گفت:
-من رفتم بخوابم شب بخیر
-کجااا؟!!!! من خستم بیرون بودم چه شب بخیرییی!!!
-وقتی تنهایی میری بیرون بدون من خوش میگذرونیی باید فکر اینجاها هم باشی
-چقدر پروییی تو
انوشکا خندید رفت تو اتاق و روی تختش دراز کشید که به خواب فرو رفت
.
.
.
فردا صبح انوشکا از خواب بیدار شد و یاد عالیا و داد و بیداد دیشبش افتاد
از اتاق اومد بیرون و دید همه جای خونه تمیزه و همه چیز برق میزنه و حتما به خاطر همین عالیا دیشب دیر خوابیده یه لحظه احساس عذاب وجدان بهش دست داد و برای جبران این کارش یه صبحانه مفصله شیک براش ترتیب داد با بهترین سلیقهای که داشت.
عالیا از خواب بیدار شد و دید صدای آب حمام میاد و متوجه شد انوشکا بیدار شده.
رفت توی آشپز خونه و دید روی میز صبحانهی مفصل و شیکی، بعلاوه قهوه مورد علاقش قرار گرفته بود.
نشست و شروع به خوردن کرد که یهو انوشکا با حولهای که روی سرش بود جلوش سبز شد و گفت:
صبحت بخیر قشنگم امیدوارم از صبحانه لذت برده باشییی
✨ @Romansrk2020 ✨