اینکه خودکشی -در نهایت- یک امر فیزیکیه، خیلی خندهداره برام. اینکه ذهنم آزارم میده و توی ذهنم میتونم بارها خودم رو بکشم اما در واقعیت نمیرم، باعث میشه روی زمین بیوفتم و از خندهٔ زیاد بالا بیارم. بارها خودم رو آویزون و خفه کردم. بارها مغزم رو پاشیدم روی دیوار. بارها رگهام رو باز کردم و اشک ریختم. بارها پریدم، له شدم. بارها خودم رو آتیش زدم و در وحشت دویدم. بارها خودم رو بستم به ریل قطار. و خندیدم. بلند خندیدم؛ بلند و زشت. از اینکه ذهنم رو نمیتونم آروم کنم، بلند خندیدم. چقدر راحت میتونم خودم رو بکشم؛ چقدر راحت میتونم بمیرم. چقدر خندهداره که میتونم تمام این مشکلات رو برای همیشه تموم کنم. اما نمیخوام، همهچیز خندهدارتر از اونه که تموم بشه. هزاران بار خودم رو میکشم و میخندم به خودم. میخندم به ذهنم که چقدر در کشتن من ناتوانه. حرومزاده.
@radio_caption