کوچیک بودیم نشسته بودیم دور سفره ناهار قرمه سبزی داشتیم، پدرم از طعم غذا خوشش نیامد عصبی بود، کلا همیشه بداخلاق و اخمالو بود، قابلمه غذا رو با کل متعلقاتش پرت کرد بیرون، مادرم گوله گوله اشک میریخت و بابام مرتب صداش رو بالاتر میبرد. از اون موقع تا الان لب به قرمه سبزی نزدم، آخه طعم اشک های مامانمو میده.
چند وقت قبل خواهر کوچیکم گفت وسط حرفهای روزمره مون چرا نمیدونم از قرمه سبزی بدم میاد.
خاطره رو براش تعریف کردم یادش اومد اشک ریخت.
حواستون باشه بچه میبینه، میشنوه، فراموش نمیکنه.
پروکسی | پروکسی | همراه | همراه
پروکسی | پروکسی | همراه | همراه
پروکسی | پروکسی | همراه | همراه
چند وقت قبل خواهر کوچیکم گفت وسط حرفهای روزمره مون چرا نمیدونم از قرمه سبزی بدم میاد.
خاطره رو براش تعریف کردم یادش اومد اشک ریخت.
حواستون باشه بچه میبینه، میشنوه، فراموش نمیکنه.
پروکسی | پروکسی | همراه | همراه
پروکسی | پروکسی | همراه | همراه
پروکسی | پروکسی | همراه | همراه
اتصال پرسرعت
➡️ @Proxy_Qavi💙