سلام دوباره... و احتمالا آخرین سلام من از این کانال به شما رفقای نازنینم...
بالاخره به پایان آمد این دفتر؛ با همه کم و کاستی ها و نقطه ضعف ها و قوت هاش... تا من یاد بگیرم از شما خیلی چیزها رو... ازتون ممنونم که کنارم بودید... ممنونم که اجازه دادید ازتون یاد بگیرم... برای آخرین بار، و صمیمانه و از ته قلبم ازتون عذر می خوام که مدت طولانی ای منتظر گذاشتمتون؛ ولی بازهم میگم که چه خوب تو اون برهه از زمان اشتباه نکردم و رمان رو با اون روحیه ننوشتم... ازتون عذر میخوام اگر چیزی گفتم و شما به دل گرفتید... لطفا هر حقی به گردن من از شما هست، ببخشیدش به من...
ممنونم که بودید... ممنونم که به من و قلمم با حضور قشنگ و باارزشتون ارزش دادید رفقا... از صمیم قلبم ممنونم و واقعا اون کلمه مناسب رو برای ابراز تشکر و میزان قدردانی خودم پیدا نمی کنم... هزاران هزار بار ممنونم...
از قلب خودم هم بخوام بگم؛ عمیق ترین چیزی که الان حس می کنم دلتنگی و غم هست... علارغم اینکه این رمان برای خود من درست مثل تابلوی "که عشق آسان نمود اول" توتیا تبدیل شده بود به چالش، الان واقعا اون احساس شادی ای رو که باید، ندارم... به شدت غمیگنم و دلتنگ...
ولی نهایتا این رمان تجربه ای بود که نمی تونم بگم بابتش پشیمونم؛ چه خوب که نوشتمش...
در مورد پایان هم همین بس که این پایان تقریبا (خیلی کوچولو) باز و تا حد زیادی خوش رو لایق تر دیدم برای این داستان...
و در آخر از دوستانی که صمیمانه من رو راهنمایی کردن بی نهایت سپاسگزارم؛ اسم نمیارم چون به حافظه من اعتمادی نیست و ممکنه با از قلم انداختن دوستی، تو این روز آخر دل کسی رو بشکنم... شماهایی که حتی در حد یک کلمه به من چیزی یاد دادید، و شمایی که حتی فقط با یک استیکر ابراز لطف کردید به من! از تک تکتون بابت هر کلمه ای که به من گفتید، ممنونم... حتی شمایی که باهام خیلی مهربون نبودید! از شما هم ممنونم؛ قسم میخورم که از ته قلبم ازتون ممنونم؛ شاید در لحظه دلگیر شدم و حتی به سبک خودم جواب توهینتون رو دادم؛ اما شما به من کمک کردید تا آدم بهتری باشم و پخته تر بشم...
از همه شما 9589 نفری که الان اینجا هستید ممنونم دوستان...
اگر مایل بودید دوباره منت سر من بگذارید و همراهم باشید، تو کانال #آسمانی_به_سرم_نیست منتظرتون هستم
https://t.me/+yL8w_0zdbIw0NGE0