۱۰ داستانک ۱۰کلمهای!
نویسنده: محسن سرخوش
@fiction_12
۱: تمام عمر آرزوی عروسی داشتم، اما بچه دارد لگد میزند.
۲: شوهرش مُرد. مَرد همسایه با خندهای اندیشید: عجب بیوۀ زیبایی!
۳: پدر: کوبیدن بشقاب به دیوار. مادر: جهازم بود. بچهها: گریستن.
۴: از تایلند برگشت. در فرودگاه، سوغاتی برای زنش جانماز خرید.
۵: سالها پدر را تنها حمام کرد، نصف برادرانش ارث برد.
۶: یک هفته مرخصی داشت. صبحِ روزِ اول ریشهایش را تراشید.
۷: شب یک میلیون کادوی عروسی داد. صبح پول نان نداشت.
۸: کلاهگیس را برداشت. چشمهای آدمِ توی آینه خیس بود.
۹: دادگاه گفت جمعه سهم پدر. بقیۀ هفته سهم مردان کوچه.
۱۰: توپ یک شیشه را شکست، چاقو دَه دل کوچک را.
#ادبیات
سید محمد بصام
@Matnook_com
www.matnook.com
نویسنده: محسن سرخوش
@fiction_12
۱: تمام عمر آرزوی عروسی داشتم، اما بچه دارد لگد میزند.
۲: شوهرش مُرد. مَرد همسایه با خندهای اندیشید: عجب بیوۀ زیبایی!
۳: پدر: کوبیدن بشقاب به دیوار. مادر: جهازم بود. بچهها: گریستن.
۴: از تایلند برگشت. در فرودگاه، سوغاتی برای زنش جانماز خرید.
۵: سالها پدر را تنها حمام کرد، نصف برادرانش ارث برد.
۶: یک هفته مرخصی داشت. صبحِ روزِ اول ریشهایش را تراشید.
۷: شب یک میلیون کادوی عروسی داد. صبح پول نان نداشت.
۸: کلاهگیس را برداشت. چشمهای آدمِ توی آینه خیس بود.
۹: دادگاه گفت جمعه سهم پدر. بقیۀ هفته سهم مردان کوچه.
۱۰: توپ یک شیشه را شکست، چاقو دَه دل کوچک را.
#ادبیات
سید محمد بصام
@Matnook_com
www.matnook.com