🪶
قسم به عمقِ نگاهت،که دوستت دارم
تورا که خالصی و بی غرور، می خواهم
بگیـر سمـتِ نسیـمِ سحر ، لبـانـت را
که از تو بوسه ی از راهِ دور می خواهم
بریز آتـشِ عشقی، بـه قلبِ یخ زده ام
اسیـرِ ظلمتـم و از تـو نـور می خواهم
بـرای رد شـدن از سیـمِ خـاردارِ دلـت
در انتـظارم و رمـزِ عبــور می خـواهم
خدا کند کـه حسودان، ندیده باشندت
برای دشمنِ تو، چشمِ کـور می خواهم
خیـال را بـه حقیقت بدل کن و بـرگرد
من از خیالِ تو ، حسِ حضور میخواهم
قسم به عمقِ نگاهت،که دوستت دارم
تورا که خالصی و بی غرور، می خواهم
بگیـر سمـتِ نسیـمِ سحر ، لبـانـت را
که از تو بوسه ی از راهِ دور می خواهم
بریز آتـشِ عشقی، بـه قلبِ یخ زده ام
اسیـرِ ظلمتـم و از تـو نـور می خواهم
بـرای رد شـدن از سیـمِ خـاردارِ دلـت
در انتـظارم و رمـزِ عبــور می خـواهم
خدا کند کـه حسودان، ندیده باشندت
برای دشمنِ تو، چشمِ کـور می خواهم
خیـال را بـه حقیقت بدل کن و بـرگرد
من از خیالِ تو ، حسِ حضور میخواهم