از بخش که بیرون آمد، قرمزی چشمان و خیسی گونههایش اولین چیزی بود که توجهت را جلب میکرد. بیشتر که دقت میکردی، لرزش دستانش و انگشتانی که به جرم لرزیدن به صلیب کشیده شده بودند، سناریویِ تراژدیکتری را رقم میزدند.
انگار چهارشانه بودنش برای تحملِ آن بار سنگین غم، طراحی نشده بود. آنقدر هیکل درشتش را روی زمین کشید تا در پیچ و خم راهپلهها از مسیر چشمانم خارج شد.
چند ثانیهای نگذشته بود که صدای بلندی از راهپلهها به گوشم خورد. نمیدانم صدای بیرون آمدن از پوسته سختی بود که دور خودش ساخته بود؛ یا صدای شکستن بغضی بود که گلویش را پاره کرده بود. شاید هم کارِ دلِ زخمخوردهِ درونش بود که اینگونه محکم به دیوارهای سینهاش مشت میکوبید. کسی چه میداند؛ شکستن کمرش بعد از این خمِ غم هم چندان بعید نبود.
نمیدانم صدا، صدای چه بود. اما هر چه که بود شکست. از درد فریاد کشید و بیمهابا گریه کرد. انگار سالها دردش را تلنبار کرده بود تا امروز حواله این در و دیوارهای سرد کند.
دلم میخواست بروم دستش را بگیرم و بگویم گریه کن. بلند تر گریه کن. فردا هم گریه کن. در آغوش مادرت، زیر سایه پدرت، دست در دست همسرت گریه کن. "مردها که گریه نمیکنند" برای داستانهای بچگانه است؛ در دنیای آدم بزرگها درد را مگر شوریِ اشک بشوید.
دلم میخواست بروم بگویم گریه کن اما ترسیدم مرا ببیند صورتش را پاک کند، کمرش را صاف بگیرد و با یک نیمچه اخمِ مردانه از راهروها خارج شود.
نرفتم؛ عقب ایستادم تا چند لحظهای فارغ از دنیای آرمانیِ کودکی، مردانه بگرید.
#Dr_Capgras
به جمع دانشجویان علوم پزشکی بپیوندید ❤️
@Mss_twitter
انگار چهارشانه بودنش برای تحملِ آن بار سنگین غم، طراحی نشده بود. آنقدر هیکل درشتش را روی زمین کشید تا در پیچ و خم راهپلهها از مسیر چشمانم خارج شد.
چند ثانیهای نگذشته بود که صدای بلندی از راهپلهها به گوشم خورد. نمیدانم صدای بیرون آمدن از پوسته سختی بود که دور خودش ساخته بود؛ یا صدای شکستن بغضی بود که گلویش را پاره کرده بود. شاید هم کارِ دلِ زخمخوردهِ درونش بود که اینگونه محکم به دیوارهای سینهاش مشت میکوبید. کسی چه میداند؛ شکستن کمرش بعد از این خمِ غم هم چندان بعید نبود.
نمیدانم صدا، صدای چه بود. اما هر چه که بود شکست. از درد فریاد کشید و بیمهابا گریه کرد. انگار سالها دردش را تلنبار کرده بود تا امروز حواله این در و دیوارهای سرد کند.
دلم میخواست بروم دستش را بگیرم و بگویم گریه کن. بلند تر گریه کن. فردا هم گریه کن. در آغوش مادرت، زیر سایه پدرت، دست در دست همسرت گریه کن. "مردها که گریه نمیکنند" برای داستانهای بچگانه است؛ در دنیای آدم بزرگها درد را مگر شوریِ اشک بشوید.
دلم میخواست بروم بگویم گریه کن اما ترسیدم مرا ببیند صورتش را پاک کند، کمرش را صاف بگیرد و با یک نیمچه اخمِ مردانه از راهروها خارج شود.
نرفتم؛ عقب ایستادم تا چند لحظهای فارغ از دنیای آرمانیِ کودکی، مردانه بگرید.
#Dr_Capgras
به جمع دانشجویان علوم پزشکی بپیوندید ❤️
@Mss_twitter