Репост из: MMMojahedi 🍀 محمدمهدی مجاهدی
ایراندوستی سرفرازانه در عصر عسرت ایران
محمدمهدی مجاهدی
(منتشرشده به تاریخ ۱۱ اسفندماه ۱۴۰۱ در روزنامهی شرق)
سیدجواد طباطبایی (۲۳ آذر ۱۳۲۴ - ۹ اسفند ۱۴۰۱) سرمایهی فکری کمنظیر و جایگزینناپذیری برای ایراندوستی مسؤولانه در عصر عسرت ژرفاندیشی سیاسی بود. جای خالی نواندیشیهای ایراندوستانه و سنجشگریهای شجاعانهی او افسوس و دریغ بسیار بر خواهد انگیخت، بهویژه در این روزگار، یعنی در هنگام و هنگامهای که ما ایرانیان با گامهایی لرزان و دلهایی نگران و سرهایی در گرو یکپارچگی و آبادی و آزادی ایران، عبوری دشوار از فرازونشیبهایی لغزان در بزنگاهی تاریخی را گویی داریم باز تجربه میکنیم.
او اندیشهورزی سیاسی بود که در مقیاسی تمدنی مسألهی ایران را تعریف و مطالعه میکرد. ایران برای او امالمسائل بود. هر مسألهای برای او تنها در همان حدی اهمیت داشت که ربط و نسبتی با مسألهی ایران مییافت. از ایران که سخن میگفت، نظر به پیوندهای فرهنگی دیرپا و پیوستگیهای تمدنی همافزا داشت. با این حال از مسألههای درهمتنیدهی ایران امروز و تهدیدهایی که یکپارچگی آن را به خطر انداخته است، غافل نبود. به حفظ ایران میاندیشید دربارهی آن بی هیچ لکنتی، فراوان میگفت و مینوشت، و در این مسیر، فهم میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی را میستود و، به تداعی معانی، به یاد سخن ماکیاوللی میافتاد که دربرابر دشمنان ملت و کشور، هر که باشد، باید از یکپارچگی وطن بی قید و شرط دفاع کرد، بیچونوچرا، «به نام یا به ننگ.»
بر همین قیاس، ایران و منافع عامِّ عامِّهی ایرانیان برای او اصل بود. او به معنای ایدهئولوژیک کلمه، ناسیونالیست نبود، بلکه ایران را بهمثابهی ملتی مقدم بر زایش ملیت مدرن و ایرانشهر را بهمثابهی هویتی سامانبخش و تداومبخش، سابق بر ملیگرایی مدرن تحلیل میکرد. عناصر مُقَوِم ایران و مفاهیم مُعَرِف ایرانشهر نزد او مؤلفههای سازندهی اصل پایه و بنیادین اندیشهی سیاسی ایرانی بود. برای او، ایران بنا نیست بر وفق الگویی بیرون از این اصل بنیادین یا غریبه با آن از نو تأسیس شود. ایرانشهری که او در اندیشهی سیاسی میشناخت و میساخت، واحدی تمدنی بود استوار بر این اصل که «ایران» همهی مؤلفههای برسازندهی ایرانشهر را درون خود دارد. ایرانشهر طباطبایی شبیه هیچ شهری در گذشتهی دور دیگران یا حال نزدیک ایشان نبود. ایران او فقط به خود میمانست. برخلاف برخی گمانهها، ایران طباطبایی مفهومی استعلایی (transcendental) و فراتاریخی نیست. در صورتبندی او، ایران مفهومی است درونماندگار (immanent).
بر این اساس بود که طباطبایی هیچ پروا نداشت از این که مفهومی استثنایی از ایران را صورتپردازی کند و بر استثنایی بودن ایران و قیاسناپذیری آن پای فشارد. او نهتنها سرشت ایران بهمثابهی یک ملت و ایران بهمثابهی یک شهر را متمایز از دیگر شهرها و ملتها میدید، بلکه روش فهم گذشتهی ایران و شیوهی گشایش فروبستگیهای کنونی را در همین فهم استثنایی از ایران میجست. او بهصراحت میگفت ایران یکی از نادر ملتها و نادر شهرهایی است که در مقیاسی چندهزارساله این همه اختصاصات شراکتناپذیر و ناهمپوشان با دیگر ملتها و شهرها یافته است، از زبان و دین و فلسفه و عرفان و مذهب گرفته تا شهرسازی و موسیقی و شعر و صنعت و هنرهای تجسمی و فنون جنگ و صلح و تجارت و گسترش امپراتوری و مرکزیت جغرافیاییـسیاسی در ابعاد جهانی. در نظر او، ایران استثنایی است و، بنابراین، از درون خود میشکفد نه بر پایهی پیوندهای بیگانه یا با شبیهسازی بیگانگان بر پایهی پروژههای بیریشه و قلمهای و خلقالساعة. بر همین اساس، هم مدرنیزاسیون و هم اسلامگرایی و هم برنامهی روشنفکری راست و چپ و رادیکال و اصلاحی، و هم پروژههای «آنچه خود داشت …» را در ایران حامل مشکلات اصولی و مبنایی میدید و همه را بیش و کم سترون و ناسازگار با هستی استثنایی ایران میدانست. او همهی این برنامههای فکری و سیاسی را بخشی از تاریخ انحطاط و امتناع اندیشه به شمار میآورد.
طباطبایی «انحطاطباور» (declinist) بود، یعنی علاوه بر درک انحطاط، باور داشت که انحطاطِ بیزنهارِ عمل و اندیشهی سیاسی سرگذشت پایدار و گریزناپذیر ما ایرانیان در سدههای گذشته بوده است و چنین خواهد ماند مگر ایرانیان بتوانند فهم خود را از خویشتن تغییر دهند. افزون بر این، طباطبایی «زوالاندیش» بود، به هر دو معنای «اندیشیدن» (یعنی هراسیدن و فکر کردن)؛ هم زوالِ اندیشهی سیاسی و امتناع آن را در کانون صورتبندی خود از «مسألهی ایران» نشانده بود و تا واپسین روزهای زندگی فکری پربارش سنجشگرانه دربارهی آن میاندیشید؛ و هم نگران وضع و حال و روز آیندهی ایران بود. …
ادامهی متن در این پیوند و همچنین در Instant View آمده است.
@mmojahedi