اینم از عاقبت اِزدباج...
یه تصمیم لحظهای، فقط واسه یه شهوت، واسه تخلیه یه نیاز جنسی، میشه دلیل یه عمر بدبختی. میری ازدواج (ببخشید، اِزدباج) میکنی، رابطه جنسی تموم نشده، هنوز بوی شب اول نرفته، صدمات، دعوا، درگیری شروع میشه. بعد اون حفرهای که قبلاً تو دلش بوده، فرصت رو غنیمت میشمره، میره درخواست طلاق میده، مهریه رو هم صاف میذاره اجرا...
اونوقته که میفهمی چی سر خودت آوردی.
در حالی که خیلی از مردا از پس هزینهی یه سکه هم برنمیان، سر خطبهی عقد میگن مهریه زن مثلاً تا مرز ناموس سکه باشه! مرد هم تو اون لحظه، زیر نگاههای سنگین، زیر فشار خانواده و حرف مردم، فقط سرشو میندازه پایین و میگه: «قبول دارم»... بدون اینکه بفهمه داره قبر خودشو با دست خودش میکنه.
و آخر این ازدباج چی میشه؟
درسته...
زندان، آوارگی، دربهدری، خدازدگی.
اونم فقط چون خواستی یه نیاز طبیعی رو تو یه ساختار پوسیده رفع کنی.
مردهشور این حکومتی رو ببرن که هنوز داره از ک ص و محورش فرهنگ میسازه، قانونی میسازه که جوونی مردا رو هدر میده، آیندشون رو نابود میکنه، و همش زیر پرچم یه اسم مقدس: ازدواج!