امروز دیدم یه اقای مسن که لباس مندرس پوشیده بود و قامت خمیدهای داشت جلوی اجیل فروشی ایستاده و به یه چیزی خیره شده. نتونستم بیتفاوت بگذرم. برگشتم، سلام کردم و گفتم اگر چیزی میخوادبهم بگه تا براش بخرم. گفت نه ممنون. گفتم بگید اشکالی نداره. گفت گرسنمه، میخواستم کیک بخرم کیک نداره انگار. گفتم خب بیا بریم یه ساندویچ بگیرم واستون. گفت نه ساندویچ گرونه، گفتم اشکال نداره.گفت نه گرونه کیک برام بخر. چند قدمی باهم رفتیم تا برسیم به جایی که میخواد. تو راه یهو یه کارت رو زمین دید، خم شد و برش داشت و گفت خداروشکر کارت اتوبوسه. ادامه داد و گفت کارتن خوابه، تو گرم خونهای که شهرداری درست کرده میره میخوابه اما دیشب چون کارت نداشته اتوبوس سوارش نکرده که ببرتش اونجا. (یه موقعهایی شک میکنم به تشخیص بعضیها، تو واقعا نمیتونی فرق گدا رو با یه مستمند تشخیص بدی؟). این مرد انقد غرور داشت که نذاشت من براش ساندویچ بخرم یکبار هم از من درخواست پول نکرد. یه چیزی تو من شکست وقتی گفت اتوبوس سوارم نکرد.
خدایا چه بلایی داره سرمون میاد.
کاش یکم با خودمون فکر کنیم این هم آدمه، بد روزگار شاید این کارو باهاش کرده. ما که از فردای خودمون و اتفاقاتی که ممکنه برامون بیفته خبر نداریم😞😞
》Angel《
خدایا چه بلایی داره سرمون میاد.
کاش یکم با خودمون فکر کنیم این هم آدمه، بد روزگار شاید این کارو باهاش کرده. ما که از فردای خودمون و اتفاقاتی که ممکنه برامون بیفته خبر نداریم😞😞
》Angel《