او به افکاری تبدیل شده که هر روز او را بیشتر در خود میبلعند. روح و روانش شکنندهتر از همیشه است و لرزش دستش گواهی بر اضطراب و ترس درونش است. تپش قلبش به یک ملودی غمگین بدل شده و اشکها و بغضهایش همچون بارانی بیپایان بر چهرهاش میریزد. ریزش موهایش، نشانهای از سالها فشار و درد است که او را به مرز فروپاشی رسانده. هر روز، در تلاش برای حفظ خود، اما در واقع، به آرامی در دنیای تاریکی غرق میشود.