دیشب این گزاره را دیدم که از
«جرج ارول» نقل شده بود. تا دیدمش، زمزمهای در کلهام پیچید که این نوشتهٔ او نیست. وقتی نتوانستم لالش کنم و جستوجو کردم، دریافتم چندان بیراه نمیگفته است. شاید محتوای آن با عقاید معروفترین مزرعهدار معاصر بخواند، ولی...
قبلی تمام شد و بعدی شروع کرد: «هرکی گفته باشه، راست گفته؟» برای آرامکردن اینیکی مینویسم و میدانم دشوارتر از بار پیش است. چراکه در این سه جمله، بهقدری مفاهیم گفتوگوخیز آمده است که حد ندارد.
مثلاً شرطش را دوباره بخوانید؛ پولِ
بهاندازه برای حیات. بیشازحد گنگ نیست؟! در روزگاری که
صبحانهٔ یک روز میتواند تا خرخره از پول پر شود، اندازهٔ مناسبش چقدر است؟ ۵۰ میلیون؟ ۱۰۰ میلیون؟ شاید هم ۵۰۰.
در بحبوحهٔ این کلنجارها بودم که یکی از مباحث
«ملکیان» یادم آمد. استاد میگفت: اگر هزینهها
x باشد، درآمد بهینه
۸x است. بگذریم که چگونه به ۸ رسیده بود و بگذریم از صحتش. فقط بگویم با این یادآوری، موضوع روشنتر شد، اما آشکار نه. حالا باید به صد خانه سرک میکشیدم تا هزینهٔ بهینه را بیابم. امان از این پچپچها!