حکایت چوب معلم
امیر نصر سامانی یکی از امرای سامانی که از سال 301 تا 331 هجری قمری سلطنت کرد در ایام کودکی معلمی داشت که نزد او درس می خواند ولی از ناحیه ی معلم کتک بسیار خورد زیرا سابقا بعضی معلمین شاگردان خود تنبیه بدنی می کردند امیر نصر کینه ی معلم را به دل گرفت و با خود می گفت هر گاه به مقام پادشاهی برسم انتقام خود را از او می کشم و سزای او را به او می رسانم
وقتی که امیر نصر به پادشاهی رسید یک شب به یاد معلمش افتاد و در مورد چگونگی انتقام از او اندیشید تا اینکه طرحی به نظرش رسید و آن را چنین اجرا کردبه خدمتکار خود گفت برو در باغ روستا چوبی از درخت به بگیر و بیاور
خدمتکار رفت و چنان چوبی را نزد امیر نصر آورد و امیر به خدمتکار دیگرش گفت تو نیز برو آن معلم را احضار کن و به اینجا بیاور
خدمتکار نزد معلم آمد و پیام جلب امیر را به او ابلاغ کردمعلم همراه او حرکت کرد تا نزد امیر نصر بیاید معلم در مسیر راه از خدمتکار پرسید علت احضار من چیست
خدمتکارجریان را گفت
معلم دانست امیر نصر در صدد انتقام است در مسیر راه به مغازه ی میوه فروشی رسید پولی داد و یک عدد میوه ی به خوب خرید و آن را در میان آستینش پنهان کرد هنگامی که نزد امیر نصر آمد
دید در دست امیر نصر چوبی از درختبه هست و آن را بلند می کند و تکان می دهدهمین که چشم امیر نصر به معلم افتادخطاب به او گفت از این چوب چه خاطره را می نگری آیا می دانی با چنین چوبی چقدر در ایام کودکی من به من زدی
در همان دم معلم دست در آستین خود کرد و آن میوه ی به را بیرون آورد و به امیر نصر نشان داد و گفت عمر پادشاه مستدام باد این میوه ی به این لطیفی و شادابی از آن چوب به دست آمده است یعنی بر اثر چوب و تربیت معلم شخصی مانند شما فردی برجسته به وجود آمده است
امیر نصر از این پاسخ جالب بسیار مسرور و شادمان شد معلم را در آغوش محبت خود گرفت جایزه ی کلانی به او داد و برای او حقوق ماهیانه تعیین کرد به طوری که زندگی معلم تا آخر عمر در خوشی و شادابی گذشت
نیمکتهای چوبی
بیشتر از درختان جنگل میوه میدهند
چون ریشه در تلاش معلم دارند
به یادتان باشد مدرک تحصیلی شما و توان در خواندن متن بالا نتیجه زحمات معلمانتان است پس به نیکی از آنان یاد کنید
@HISTOGRAPHY
امیر نصر سامانی یکی از امرای سامانی که از سال 301 تا 331 هجری قمری سلطنت کرد در ایام کودکی معلمی داشت که نزد او درس می خواند ولی از ناحیه ی معلم کتک بسیار خورد زیرا سابقا بعضی معلمین شاگردان خود تنبیه بدنی می کردند امیر نصر کینه ی معلم را به دل گرفت و با خود می گفت هر گاه به مقام پادشاهی برسم انتقام خود را از او می کشم و سزای او را به او می رسانم
وقتی که امیر نصر به پادشاهی رسید یک شب به یاد معلمش افتاد و در مورد چگونگی انتقام از او اندیشید تا اینکه طرحی به نظرش رسید و آن را چنین اجرا کردبه خدمتکار خود گفت برو در باغ روستا چوبی از درخت به بگیر و بیاور
خدمتکار رفت و چنان چوبی را نزد امیر نصر آورد و امیر به خدمتکار دیگرش گفت تو نیز برو آن معلم را احضار کن و به اینجا بیاور
خدمتکار نزد معلم آمد و پیام جلب امیر را به او ابلاغ کردمعلم همراه او حرکت کرد تا نزد امیر نصر بیاید معلم در مسیر راه از خدمتکار پرسید علت احضار من چیست
خدمتکارجریان را گفت
معلم دانست امیر نصر در صدد انتقام است در مسیر راه به مغازه ی میوه فروشی رسید پولی داد و یک عدد میوه ی به خوب خرید و آن را در میان آستینش پنهان کرد هنگامی که نزد امیر نصر آمد
دید در دست امیر نصر چوبی از درختبه هست و آن را بلند می کند و تکان می دهدهمین که چشم امیر نصر به معلم افتادخطاب به او گفت از این چوب چه خاطره را می نگری آیا می دانی با چنین چوبی چقدر در ایام کودکی من به من زدی
در همان دم معلم دست در آستین خود کرد و آن میوه ی به را بیرون آورد و به امیر نصر نشان داد و گفت عمر پادشاه مستدام باد این میوه ی به این لطیفی و شادابی از آن چوب به دست آمده است یعنی بر اثر چوب و تربیت معلم شخصی مانند شما فردی برجسته به وجود آمده است
امیر نصر از این پاسخ جالب بسیار مسرور و شادمان شد معلم را در آغوش محبت خود گرفت جایزه ی کلانی به او داد و برای او حقوق ماهیانه تعیین کرد به طوری که زندگی معلم تا آخر عمر در خوشی و شادابی گذشت
نیمکتهای چوبی
بیشتر از درختان جنگل میوه میدهند
چون ریشه در تلاش معلم دارند
به یادتان باشد مدرک تحصیلی شما و توان در خواندن متن بالا نتیجه زحمات معلمانتان است پس به نیکی از آنان یاد کنید
@HISTOGRAPHY