شهرم را در چمدان گذاشته ام
سرم صدای استخوان میدهد
باور نمیکنم که مرده ام
و در جمجمهام
بلیط اتوبوسیست که از آن جا مانده ام
هرکس میخواست جایی را فتح کند
آدمهای زیادی را کشت
که هیچکس نامشان را نمیداند
دستم را بگیر
از گمنامی نجاتم بده
نگذار خاک و استخوانهایم
مثل دو کودک با هم بازی کنند
و تنهایی
از من خانهای بسازد که پلاک ندارد
تا نامههایت به دستم نرسد
سرم صدای استخوان میدهد
این تابوت چوبی
قرار ما نبود
تو موهای بلندی داشتی
که شب را تاریکتر میکرد
قرار نبود
تاریکی را از من بگیری
تا چیزی برای بافتن نداشته باشم
من ماهی غرق شده در دریا
آب کاری با من ندارد
میداند گریه میکنم
شوری را به شوری اضافه میکنم
و ماهیگیری اگر قلاب بیاندازد
با دهانم آب را نجات میدهم
سرم صدای استخوان میدهد
و قلبم را سمت هرکس پرت میکنم
ماهی از آب درمیآید
ماهیای که آب را دوست ندارد
قلاب را دوست ندارد
و میخواهد با دریا کاری کند
که به بطری آب معدنی پناه ببرد
من از فردا برگشته ام
همهی شما را میشناسم
عقربه های ساعتم را کوک میکنم
و میدانم
سرنوشت خاک، خاک است
سرنوشت آب، آب
آب از سرم گذشته است
و خاک منتظر است
بیا حرف بزنیم
و دروغهای همدیگر را باور کنیم
بگو دوستم داری
و میان این مزرعهی گندم آتشی بیانداز
تا به تو بگویم ...
چه بگویم که دهانم نسوزد
و زبانم مثل کسی که آدرس اشتباه میدهد نچرخد!
چیزی به پرواز نمانده بود
مثل خونی که آرام حرکت میکند
و خاک را خوشحال میکند
دست هایم را باز کردم و دویدم
دویدم و پرندهها خندیدند
خوشحال بودم
که خون خودم را به گردن گرفته ام
به کندن کلمات تاریک ادامه دادم
و این چاه را کسی نمیتوانست از من بگیرد
این چاه
که هرچه ادامه میدادم
تاریکیاش به تاریکی موهایت نمیرسید
سرم صدای استخوان میدهد
دوستت دارم
و پرچمی در من
برخلاف وزیدن باد ایستاده است!
#محمد_عسکری_ساج
📚
https://T.Me/Ganjine_Ketab---------------------------------------------
📚 🎶 ☕️ 🚬 🐢
🍀 ما را به دستِ اهلش بسپارید!
#گنجینه_ی_کتاب
---------------------------------------------