#وحشتناک_ترین_مخدر_دنیا
#قسمت_بیست_و_دوم
بعد از نیم ساعت معطلی در ورودی باز میشه
با ناباوری از جام بلند میشم و به ناصر نگاه میکنم
ناصر (با سرخوشی):_ سلام بر اهل خونه ...
کامران(در حالیکه بساعتش نگاه میکنه):_ سلام رفیق وقت شناس ...
ناصر :_ ای بابا...تیکه ننداز دیگه ...تو ترافیک گیر کردم
به دور و بر خانه نگاهی کوتاه می اندازد با دیدن من چند گام بلند برمیدارد و روبرویم قرار میگیرد و من با گیجی نگاهش میکنم
ناصر (با شرمندگی):_ راستش... بابت اون حرفایی که تو اولین دیدار بهتون زدم عذر میخوام ،امیدوارم جا برای جبران باشه...
تازه چشمم به گل و شیرینی تو دستش میوفته
نگاهی به چشمای مشکیش میندازم و یه نگاه پر سرزنش به کامران
سر در نمیارم چرا تو این زمان و تو این موقعیت ناصرو به خونه دعوت کرده!
لبخند زورکی میزنم و گل و شیرینی رو از دستش میگیرم
کامران:_ میگم خانوم... نمیخوای بری چیزی بپوشی؟!
با چشمام براش خط و نشون میکشم و گل و شیرینی تو دستمو با حرص تو بغلش جا میکنم و به سمت اتاقم میرم
با عصبانیت حوله رو از دورم باز میکنم و رو تخت پرت میکنم ، این مردک شورش رو درآورده الان باید آماده ی رفتن به مهمونی میبودیم نه میزبانی کردن !
همینکه لباسای راحتیمو تن میکنم تقه ای به در میخوره و در باز میشه
کامران با اندک مکثی وارد اتاق میشه و پشت سرش ناصر داخل میاد با تعجب نگاهشون میکنم و میپرسم:_ چیزی شده ؟
کامران:_نه...فقط اومدیم کمکت کنیم که آماده بشی ..!
_تو داری مسخره م میکنی؟!
پوزخندی میزنم و ادامه میدم:_ مثلا چه کمکی میخوای بکنی ؟
با سر به ناصر اشاره میکنه :_ ناصر از گریم و میکاپ یچیزایی سر در میاره و الانم اومده واسه جبران ...
_ شوخیت گرفته؟
ناصر:_ ببین زن داداش امتحانش که ضرر نداره اگه بدت اومد پاکش میکنیم ...
با دو دلی به هر دو نگاه میکنم و با نفس عمیقی ازشون رو میگیرم و بدون هیچ حرفی به سمت صندلی میرم
ناصر هم بسمت لوازم پخش شده ی روی تخت میرود و هر کدومشو با دقت نگاه میکند و روی میز میچیند
کامران :_ من میرم دوش میگیرم و زود میام ...
×××
ناصر:_میگم زنداداش دیشب گریه کردی؟ یا کامران با خشونت باهات رفتار کرده؟!
وقتی دستش از رو صورتم برداشته میشه به آرومی لای پلکامو باز میکنم
_چطور؟
ناصر:_ این زخم گردنت و صورت پف کرده چی میگه؟ چشمات جوری پف کردن که به سختی تونستم خط چشم بکشم ! به هر حال کارم تموم شده میتونی خودتو تو آینه نگاه کنی
صندلی رو به حالت اولیه برمیگردونه و من از روش بلند میشم
با دیدن خودم که یک میکاپ بدون نقص در کمترین زمان رو صورتم انجام شده جا میخورم و بعد از اینکه از بهت بیرون میام نگاه تشکر آمیزی حواله ی ناصر میکنم
کامران با چند دست لباس وارد اتاق میشود و اونها رو ، روی رگال گوشه ی اتاق میزاره و میگه:_ اینم جدیدترین لباس های روز که از بهترین مزون ها برات آوردم به سلیقه ی خودت یکیو انتخاب کن و بپوش، ما پایین منتظرتیم ...
و هردو با چهره ای گرفته و خسته از اتاق خارج میشن
با خوشحالی بسمت لباس ها میرم و دونه دونه نگاهشون میکنم و در آخر یک پیراهن کوتاه نقره ای رنگو انتخاب میکنم
#قسمت_بیست_و_دوم
بعد از نیم ساعت معطلی در ورودی باز میشه
با ناباوری از جام بلند میشم و به ناصر نگاه میکنم
ناصر (با سرخوشی):_ سلام بر اهل خونه ...
کامران(در حالیکه بساعتش نگاه میکنه):_ سلام رفیق وقت شناس ...
ناصر :_ ای بابا...تیکه ننداز دیگه ...تو ترافیک گیر کردم
به دور و بر خانه نگاهی کوتاه می اندازد با دیدن من چند گام بلند برمیدارد و روبرویم قرار میگیرد و من با گیجی نگاهش میکنم
ناصر (با شرمندگی):_ راستش... بابت اون حرفایی که تو اولین دیدار بهتون زدم عذر میخوام ،امیدوارم جا برای جبران باشه...
تازه چشمم به گل و شیرینی تو دستش میوفته
نگاهی به چشمای مشکیش میندازم و یه نگاه پر سرزنش به کامران
سر در نمیارم چرا تو این زمان و تو این موقعیت ناصرو به خونه دعوت کرده!
لبخند زورکی میزنم و گل و شیرینی رو از دستش میگیرم
کامران:_ میگم خانوم... نمیخوای بری چیزی بپوشی؟!
با چشمام براش خط و نشون میکشم و گل و شیرینی تو دستمو با حرص تو بغلش جا میکنم و به سمت اتاقم میرم
با عصبانیت حوله رو از دورم باز میکنم و رو تخت پرت میکنم ، این مردک شورش رو درآورده الان باید آماده ی رفتن به مهمونی میبودیم نه میزبانی کردن !
همینکه لباسای راحتیمو تن میکنم تقه ای به در میخوره و در باز میشه
کامران با اندک مکثی وارد اتاق میشه و پشت سرش ناصر داخل میاد با تعجب نگاهشون میکنم و میپرسم:_ چیزی شده ؟
کامران:_نه...فقط اومدیم کمکت کنیم که آماده بشی ..!
_تو داری مسخره م میکنی؟!
پوزخندی میزنم و ادامه میدم:_ مثلا چه کمکی میخوای بکنی ؟
با سر به ناصر اشاره میکنه :_ ناصر از گریم و میکاپ یچیزایی سر در میاره و الانم اومده واسه جبران ...
_ شوخیت گرفته؟
ناصر:_ ببین زن داداش امتحانش که ضرر نداره اگه بدت اومد پاکش میکنیم ...
با دو دلی به هر دو نگاه میکنم و با نفس عمیقی ازشون رو میگیرم و بدون هیچ حرفی به سمت صندلی میرم
ناصر هم بسمت لوازم پخش شده ی روی تخت میرود و هر کدومشو با دقت نگاه میکند و روی میز میچیند
کامران :_ من میرم دوش میگیرم و زود میام ...
×××
ناصر:_میگم زنداداش دیشب گریه کردی؟ یا کامران با خشونت باهات رفتار کرده؟!
وقتی دستش از رو صورتم برداشته میشه به آرومی لای پلکامو باز میکنم
_چطور؟
ناصر:_ این زخم گردنت و صورت پف کرده چی میگه؟ چشمات جوری پف کردن که به سختی تونستم خط چشم بکشم ! به هر حال کارم تموم شده میتونی خودتو تو آینه نگاه کنی
صندلی رو به حالت اولیه برمیگردونه و من از روش بلند میشم
با دیدن خودم که یک میکاپ بدون نقص در کمترین زمان رو صورتم انجام شده جا میخورم و بعد از اینکه از بهت بیرون میام نگاه تشکر آمیزی حواله ی ناصر میکنم
کامران با چند دست لباس وارد اتاق میشود و اونها رو ، روی رگال گوشه ی اتاق میزاره و میگه:_ اینم جدیدترین لباس های روز که از بهترین مزون ها برات آوردم به سلیقه ی خودت یکیو انتخاب کن و بپوش، ما پایین منتظرتیم ...
و هردو با چهره ای گرفته و خسته از اتاق خارج میشن
با خوشحالی بسمت لباس ها میرم و دونه دونه نگاهشون میکنم و در آخر یک پیراهن کوتاه نقره ای رنگو انتخاب میکنم