#قسمت_بیست_و_یکم
ساعت هاست دور تا دور خونه راه میرم و نمیدونم چکار کنم !هیچ چیز آماده نیست و از صبح هیچکسو تو خونه ندیدم
اولش بابت نبود کامران خوشحال شدم و برای بار دوم خونه رو زیر و رو کردم تا شاید مدارک مهمی که کیخسرو دنبالشه رو پیدا کنم ولی کم کم سکوت وحشتناکِ خونه منو به وحشت میندازد
جوری شده که بخاطر سکوت، گوشهام سوت میکشن و از ترس کر شدنش، آهنگیو انتخاب و پخش میکنم تا جو کمی عوض شود
تا نزدیک پنجره میرم ،برای بار چندم به پروانه زنگ میزنم که مثل قبل در دسترس نیست ...
خورشید هم کم کم داره غروب میکنه و کامران هنوز به خونه برنگشته ...
طرف کمد لباس میرم داخلش جز دو سه دست لباس قدیمی چیزی پیدا نمیکنم ، از کشو ،کیف لوازم آرایشی رو برمیدارم
لوازم توی کیفو روی تخت خالی میکنم و با تعجب به لوازم نگاه میکنم و به این فکر میکنم اول باید از کدومش استفاده کنم ؟! به خودم لعنت میفرستم که تو این همه سال ماهیگیری رو یاد نگرفتم که حالا به مشکل برنخورم ...
با شنیدن صدای گفت و گوی چند مرد با عجله از اتاق خارج میشم و بطرف سالن ورودی قدم برمیدارم
کامران:_ همه ی گلای خشک شده رو از تو گلدون بردارین و بجاش این جدیدا رو بزارین ....
با دلخوری از پله ها پایین میام
_هیچ معلوم هست کجایی؟ منو تنها گذاشتی کجا رفتی؟! هیچ میدونی امشب جایی دعوتیم؟!
با صدای من .علاوه بر کامران، دو مردی که قصد تعویض گلها رو هم داشتن بسمتم برمیگردن
کامران که متوجه نگاه پر از تعجب اون دومرد غریبه روی من میشه
درحالیکه دستاشو محکم بهم میکوبه :_ برید به کارتون برسید...
سپس به سر تا پایم نگاهی میندازد و ابروهاش بالا میرن و سه خط روی پیشونیش نمایان میشه
کامران(دست به سینه):_ زن گرفتم که وقتی از سرکار برگشتم اینجوری بیاد استقبالم؟ با حوله پیچیده دور بدنو رنگ و روی پریده ؟
دستشو به لبم میرسونه و قصد پاک کردن چیزی از روی لبمو داره
کامران:_ و لبای زخمی و خونی شده؟!
سرمو کمی عقب میکشم
کامران (با صدای خسته):_ ببخشید...امروز خیلی کار داشتم نشد زود برگردم ...
با ناراحتی نگاهش میکنم :_ برای امشب لباس مناسبی پیدا نکردم نمیدونم باید چکار کنم ؟!پروانه هم جواب تلفنمو نمیده
سپس زیرلب میگم:_ اگه پروانه نباشه چجوری زخم گردنمو بپوشونم ؟
با عصبانیت انگشت اشاره مو بطرفش میگیرم :_ مسبب همه ی این مشکلات تویی منکه بهت گفتم بزار برم خونه ی کیخسرو وسیله لازم دارم اما تو بهونه آوردی ، هیچکس و هیچی هم که تو این قصرت پیدا نمیشه ...امروز برای اولین بار احساس کردم که یه اسیرم
با لبان کش اومده دستاشو میزاره روی شونه هام و بسمت اولین صندلی هدایتم میکنه
کامران:_ این همه صبر کردی ،ده دقیقه دیگه م صبر کن قول میدم همه چیو درست کنم
با اخم نگاهش میکنم
کامران:_ آدم عجیبی هستی...با اینکه میخوام بهت کمک کنم ولی بازم سگرمه هات تو همه !
ساعت هاست دور تا دور خونه راه میرم و نمیدونم چکار کنم !هیچ چیز آماده نیست و از صبح هیچکسو تو خونه ندیدم
اولش بابت نبود کامران خوشحال شدم و برای بار دوم خونه رو زیر و رو کردم تا شاید مدارک مهمی که کیخسرو دنبالشه رو پیدا کنم ولی کم کم سکوت وحشتناکِ خونه منو به وحشت میندازد
جوری شده که بخاطر سکوت، گوشهام سوت میکشن و از ترس کر شدنش، آهنگیو انتخاب و پخش میکنم تا جو کمی عوض شود
تا نزدیک پنجره میرم ،برای بار چندم به پروانه زنگ میزنم که مثل قبل در دسترس نیست ...
خورشید هم کم کم داره غروب میکنه و کامران هنوز به خونه برنگشته ...
طرف کمد لباس میرم داخلش جز دو سه دست لباس قدیمی چیزی پیدا نمیکنم ، از کشو ،کیف لوازم آرایشی رو برمیدارم
لوازم توی کیفو روی تخت خالی میکنم و با تعجب به لوازم نگاه میکنم و به این فکر میکنم اول باید از کدومش استفاده کنم ؟! به خودم لعنت میفرستم که تو این همه سال ماهیگیری رو یاد نگرفتم که حالا به مشکل برنخورم ...
با شنیدن صدای گفت و گوی چند مرد با عجله از اتاق خارج میشم و بطرف سالن ورودی قدم برمیدارم
کامران:_ همه ی گلای خشک شده رو از تو گلدون بردارین و بجاش این جدیدا رو بزارین ....
با دلخوری از پله ها پایین میام
_هیچ معلوم هست کجایی؟ منو تنها گذاشتی کجا رفتی؟! هیچ میدونی امشب جایی دعوتیم؟!
با صدای من .علاوه بر کامران، دو مردی که قصد تعویض گلها رو هم داشتن بسمتم برمیگردن
کامران که متوجه نگاه پر از تعجب اون دومرد غریبه روی من میشه
درحالیکه دستاشو محکم بهم میکوبه :_ برید به کارتون برسید...
سپس به سر تا پایم نگاهی میندازد و ابروهاش بالا میرن و سه خط روی پیشونیش نمایان میشه
کامران(دست به سینه):_ زن گرفتم که وقتی از سرکار برگشتم اینجوری بیاد استقبالم؟ با حوله پیچیده دور بدنو رنگ و روی پریده ؟
دستشو به لبم میرسونه و قصد پاک کردن چیزی از روی لبمو داره
کامران:_ و لبای زخمی و خونی شده؟!
سرمو کمی عقب میکشم
کامران (با صدای خسته):_ ببخشید...امروز خیلی کار داشتم نشد زود برگردم ...
با ناراحتی نگاهش میکنم :_ برای امشب لباس مناسبی پیدا نکردم نمیدونم باید چکار کنم ؟!پروانه هم جواب تلفنمو نمیده
سپس زیرلب میگم:_ اگه پروانه نباشه چجوری زخم گردنمو بپوشونم ؟
با عصبانیت انگشت اشاره مو بطرفش میگیرم :_ مسبب همه ی این مشکلات تویی منکه بهت گفتم بزار برم خونه ی کیخسرو وسیله لازم دارم اما تو بهونه آوردی ، هیچکس و هیچی هم که تو این قصرت پیدا نمیشه ...امروز برای اولین بار احساس کردم که یه اسیرم
با لبان کش اومده دستاشو میزاره روی شونه هام و بسمت اولین صندلی هدایتم میکنه
کامران:_ این همه صبر کردی ،ده دقیقه دیگه م صبر کن قول میدم همه چیو درست کنم
با اخم نگاهش میکنم
کامران:_ آدم عجیبی هستی...با اینکه میخوام بهت کمک کنم ولی بازم سگرمه هات تو همه !